رنگ سفید آرزوهایت شد
وقتی
کوله بار مردانگی را
به جاده های نامهربان
سپردی
هنوز
شب
از چشمان روشن تو
که نهال نور بود
بیدار نشد
مقصد
همچنان
در پیچ و خم
جاده
نگران سرفرازی های توست
و مادر
در رویای زلال آبی است
که پشت رفتت
جاری شد...
شاعر: افسانه اسلامی
***
اين قيامت تو قلب مادرهاست
داغ مثل جهنم ... اما نه
مثل چشمای خیس پیرزنی
که نگاهش هنوز پای دره
که تو یک بار دیگه در بزنی
که تو یک بار دیگه در بزنی
کوهها پشت شونههات گم شه
خبر خندههای مردونهات
تا ته کوچه حرف مردم شه
جای اون چشمهای دریاییت
تو چشاش رد سال خون مونده
همه جا آسمون همین رنگه
رنگ چشمات تو آسمون مونده
درد، عمری صدا نکردن تو
داغ، یک عمر بیپسر بودن
تو هیاهوی تیترهای سیاه
تک و تنها و خونجگر بودن
هی پسر! گر چه تو خیابونا
اسم تو ورد هر زبونی شد
داغ تو، تو تنور نامردی
واسهٔ بعضیا چه نونی شد!
این قیامت تو قلب مادرهاست
توی آتشفشون دلهاشون
مابقی قصهای میگن، میرن
همگی فکر نون و حلواشون...
شاعر: عبدالله مقدمي