گروه سایر رسانههای دفاعپرس، نیمهشبها وقتی خانوادهاش خوابند آرام و بیسر و صدا راهی اتاق خاطراتش میشود، یک نوار نوحه قدیمی از جنگ میگذارد و ساعتها گوش میدهد و ناله میکند و اشک میریزد، با رفقای شهیدش صحبت میکند و میپرسد چرا جا ماند؟ مگر با آنها نبود؟ مگر با هم همسنگر نبودند؟ مگر شبهای عملیات را با هم صبح نکردند و چه شبهایی که اطمینان دادند حتما او هم خواهد رفت، اما چرا نشد، چرا خدا نخواست؟
اتاقی پر از عکسهای شهدا، انگار که تمام آنها با آدمی حرف بزنند، عکس پسری نوجوان، پیرمردی باصفا، جوانی رشید و غیور، همه آماده جنگ، خیلیها تفنگ به دست، صدای شلیکشان را میشنوم، صدای مهیب انفجار میآید و سوت تیز خمپاره.
برمیگردم سمت تصاویر یکی از دیوارها، چشمم بین قابها و اسامی شهدا روی اسم و تصویری آشنا میماند؛ «سردار همدانی» نگاهم تیزتر میشود و چشمم میچرخد؛ عکس «سردار حاج میرزا سلگی»، «سردار علیرضا خزایی»، «شهید محمدرضا فروتن»، «شهید خسرو آزرمی»، «شهید محمد ورمزیار»، «شهید هواسعلی شلالوند» و... را میبینم.
میگوید شهدای همدان خاص بودند و چقدر مشتاق شهادت، مقابل عکس آنها که میایستد با چشمانی گریان خاطراتش را مرور میکند و مرا دعوت به شنیدن.
از عموخسرو صاحب نمایشگاه «یا زهرا (س)»، نمایشگاهی از قابهای ماندگار و شهدایی را میشنوم که تکتکشان برای رفتن به جبهه لحظهشماری میکردند، میگوید حال و هوای آن روزها عجیب بود، ارادتی که بچهها به هم داشتند، گذشت و ایثارشان قابل وصف نیست، هرچه بگویم حق مطلب ادا نمیشود.
نزدیکیهای بزرگراه کربلا، کیلومتر ۱۴ جاده اسدآباد به کنگاور، روستای «پل شکسته» اسدآباد را میبینیم که یک طرف آن «خسروآباد» است و طرف دیگر «علیآباد»؛ علیآباد در تقسیمات کشوری جزو کنگاور قرار گرفته و «عموخسرو» قصه ما هم در این روستا ساکن است، خانهای دارد که سالهاست رنگ و بوی شهادت به خود گرفته، خانهای که یکی از اتاقهایش پر از تصویر شهداست و حالا تبدیل شده به یک نمایشگاه.
قصه این مرد بزرگ را از مردم اسدآباد شنیده بودم، میگفتند اگر میخواهی از شهدا بدانی سراغ او برو، یک رزمنده بازمانده از جنگ، کسی که عاشق شهادت است و دلش را در روزهای خون و آتش جا گذاشته است.
هر سال که زائران اربعین از مرز مهران به سمت کربلا حرکت میکنند به نمایشگاه محفل «یازهرا (س)» خسرو مرتضوی یا همان (خسرو رحمتآبادی) سری میزنند، جایی که برایشان آشناست و حرفهای زیادی برای گفتن دارد. این نمایشگاه را عموخسرو ۲۷ سال پیش با عشق و ارادتی که به رزمندگان اسلام داشت راهاندازی کرد، کسی که سالها با آنها زیست و خاطره ساخت و حال لحظهای از یاد آنها غافل نیست.
رهبری همواره بر بیان خاطرات و رشادتهای رزمندگان دوران دفاع مقدس به شیوههای مختلف تاکید دارند که به نظرم عموخسرو قصه ما، این عاشق جامانده از شهادت حق مطلب را درست ادا کرده و در تبلیغ این فرهنگ والای انقلابی و جهادی میکوشد.
به بهانه هفته دفاع مقدس با این پاسدار و جانباز دوران دفاع مقدس گپ وگفتی داشتیم که در ادامه میخوانید.
خودتان را معرفی کنید.
خسرو مرتضوی، متولد ۲۹ خرداد سال ۴۴ از روستای علی آباد پلشکسته در شهرستان کنگاور، وقتی جنگ شروع شد، ۱۵ سالم بود و سن و سالی زیادی نداشتم، مدرسه میرفتم، اما تصمیم گرفتم به فرمان امام (ره) و با اجازه پدر و مادر به جنگ با دشمن بروم.
پل شکسته متعلق به همدان است یا کنگاور؟
پل شکسته دو قسمت است، قسمتی «خسروآباد» و قسمتی «علیآباد»، ما علیآباد هستیم و زیر نظر کنگاور، اما جاده اصلی معروف به پل شکسته بین دو روستا عبور میکند که جزو تقسیمات کشوری زیر نظر اسدآباد است.
چه سالی به جبهه رفتید؟
سال ۶۰ به بسیج کنگاور پیوستم و سال ۶۱ به جبهه رفتم، اولین اعزامم به صورت داوطلبانه در جبهههای محور گیلان غرب بود، در جبهههای تنکا، خوشروان و تاجیک حضور داشتم.
امروز با وجود اینکه بازنشست شدهام، اما ارتباطم را با سپاه و بسیج قطع نکردهام و خوشبختانه هنوز هم خسته نیستم، چون به پایان کار اعتقادی ندارم.
چرا تصمیم گفتید نمایشگاهی از عکس شهدا بزنید؟
این موضوع به قبل از سال ۷۲ برمیگردد، برادری داشتم که تقریبا ۱۴ مرداد سال ۶۶ روز عید قربان همزمان با شهادت شهید بابایی به شهادت رسید، ایشان در جبهه میمک آسمانی شد، خلاصه اولین جرقه برای راهاندازی این نمایشگاه از عکس ایشان بود.
برادرم قبل از رفتن به جبهه به یک عکاسی رفته و عکسی از خودش گرفته بود، یک روز که مادرم بعد از شهادتش از کنار آن عکاسی رد میشد، عکس او را میبیند، نشانی میدهد که پسرش است و عکس را تحویل میگیرد و به خانه میآورد. همان عکس بارقه امیدی شد تا بخواهم عکسهای مختلفی را از شهدا جمعآوری کنم.
در این کار همیشه به نقش شهید مرتضی آوینی فکر میکردم که در طول دفاع مقدس عکسهای مختلفی از شهدا گرفت و من هم با الگوگیری از ایشان به تهیه اسنادی از شهدا اقدام کردم. شاید بتوان گفت که این نمایشگاه نخستین نمایشگاه شبانهروزی و دائمی غرب کشور است. هرچند مکان کوچکی دارد، اما اسنادی از دوران جنگ و شهدا تهیه کردهام که کمتر کسی آن را دارد میتوان به تصویری از غسل دادن شهید محمد بروجردی که به «مسیح کردستان» معروف است اشاره کرد یا عکسی از شهید همت که کسی آن را ندارد.
همین عکسها باعث شده نمایشگاهم منحصر به فرد باشد و سراسر کشور برای بازدید به اینجا بیایند، از برنامه روایت فتح، شبکه زاگرس کرمانشاه، شبکه همدان و ... برای تهیه فیلم و عکس آمدهاند.
تمام روزهای هفته مهمان دارم، مخصوصا روزهای اربعین حسینی زائرانی که از استانهای مختلف از مرز مهران عازم کربلا میشوند، در بین راه به مسجد ابوالفضل (ع) میآیند و سری هم به این نمایشگاه میزنند، تا جایی که در توان دارم به آنها خدمت میکنم، برایشان غذا تهیه میکنم و وسایل آسایش فراهم میکنم، آخر چه خدمتی بالاتر از خدمت به زائران اباعبدالله (ع)؟
خودم خادم مسجد حضرت ابوالفضل (ع) روستای علی آباد هستم و سعی میکنم در ایام اربعین تا حد توان از زائران امام حسین (ع) پذیرایی کنم، هرچند امسال به خاطر کرونا خبری از این زائران نیست.
از چه زمانی تصمیم گرفتید نمایشگاه ایجاد کنید؟
این نمایشگاه ۲۷ سال است که در یکی از اتاقهای منزلم راهاندازی شده و بیشترین بازدیدکنندگان هم زائران اربعین حسینی هستند.
چطور عکسهای نمایشگاه را تهیه میکنید؟
از عکاسیها و موزههای دفاع مقدس و با ارتباط گیری با خانواده شهدا. به خاطر داشتن عکس سردار شهید محمدرضا تورجیزاده که مداح بود و کتابی در موردش به نام «یا زهرا» چاپ شده ۴۸ ساعت راه طی کردم و به اصفهان رفتم.
تقریبا چند سال پیش بود که با بنیاد شهید صحبت کردم و یک قطعه عکس از این شهید را به نمایشگاه آوردم. به شیراز هم رفتم و عکس شهید سردار حاج علی ساقی که معروف به «تنهاترین سردار» است، به دست آوردم.
هدفتان از تهیه این عکسها و تشکیل نمایشگاه چیست؟
کار دل است، دیگر، نمیتوان گفت برای چه، البته به فرمایش مقام معظم رهبری باید در زنده نگهداشتن نام و یاد شهدا تلاش کرد و یک هدفم حتما این موضوع است، گاهی میشود در طول یک هفته چند قطعه عکس تهیه میکنم و گاهی هم ماهها زمان میبرد عکسی را به دست آورم. حاصل تلاشم این شده که نمایشگاهی مهم و زیبا ایجاد شود.
میتوان گفت چه تعداد عکس در این نمایشگاه جانمایی شده است؟
دقیق نمیتوانم بگویم، اما تقریبا در اتاق بزرگی این عکسها نگهداری میشود که میبینید حتی سقف و کف اتاق نیز پر از عکسهای شهداست. برخی از عکسها پرس شدهاند و برخی با قاب و برخی بدون قاب هستند، خلاصه نمایشگاه بزرگ و زیبایی تهیه شده است.
عکسهایم از تمام نقاط کشور تهیه شده است، به یک جا متمرکز نمیشوم و از هر استانی چند قطعه عکس ناب دارم.
راستی با نگهداری عکس شهدا چه پیامی را به جامعه مخابره میکنید؟
در طول هشت سال دفاع مقدس در عملیاتهای مختلف حضور داشتم و با اکثر شهدا همرزم بودم، سنی نداشتم که با اجازه پدر و مادر و به فرمان امام (ره) به جبهه رفتم و در سالی که مزین بود بنام سال حضرت امام خمینی (ره) بازنشسته شدم و هم اینک خادم افتخاری مسجد حضرت ابوالفضل (ع) و نوکری زائرین حضرت اباعبدالله (ع) در روستای علیآباد پلشکسته را دارم، در طول این مدت یک روز به خودم استراحت ندادم، چون معتقدم تا جان دارم باید این مسیر را بروم و فرمان را اجابت کنم.
بعد از بازنشستگی به سپاه ناحیه کنگاور آمدم که در آنجا نمایشگاههای مختلفی هم برگزار میکردیم، اما خب الان به خاطر بیماری کرونا محدود شده است. از وجود نمایشگاه خودم هم لذت میبرم.
شهادت عزت ابدیست و شهادت هنر مردان خدا. با این ستارهها راه را میشود پیدا کرد همین حالا هم مثل ستاره دارند میدرخشند. بنده افتخار میکنم مقلد مقام معظم رهبری هستم، رهبرمان خود جانبازی است دردآشنا، خدایا از عمر ما بکاه بر عمر رهبرمان بیفزا آمین.
تصاویری از شهدای همدان در این نمایشگاه گردآوری کردهاید از آنها برای ما بگویید.
بله... عکسهای شهدای همدان زیاد است، شهدای تویسرکان، ملایر، اسدآباد، همدان، فامنین و ...؛ برخی خرده میگیرند که چرا تنها شهدای کنگاور را گردآوری نکردهام، اما برای من جناح، مرز و اینها مطرح نیست بلکه مقام شهید مهم است و شهدا همه یکی هستند. مقام معظم رهبری میفرمایند شهدا مامن هستند که امیدوارم با توسل به آنها ادامهدهنده راهشان باشیم.
با چه شهدایی از همدان همرزم بودید و عکسهایشان را نگهداری کردهاید؟
عکس شهید علی چیتسازیان که در سال ۶۴ شهید شدند در این نمایشگاه موجود است، ایشان معاونی به نام مصیب مجیدی داشتند که به شهادت رسیدند، برادر سردار مجیدی؛ فرمانده سپاه انصارالحسین (ع) همدان که از بچههای منطقه دره مرادبیگ بود. ۲۵ سال پیش به عیادت پدر بزرگوار شهید مصیب مجیدی رفتم و عکسهایی هم از ایشان در نمایشگاهم دارم. وقتی پا به نمایشگاه میگذارم حس عجیبی سراپای وجودم را میگیرد، از خود بیخود میشوم و ساعتها با شهدا حرف میزنم.
شهید مصیب مجیدی در لشگر انصارالحسین (ع) جانشین شهید علی چیتسازیان بودند، واقعا این شهید غریب است و خیلی نامی از ایشان نیست، فردی بود شجاع و دلدار، در عملیات والفجر ۸ به شهادت رسید. سال ۶۴ که بچههای رزمنده از اروندرود عبور میکردند شهید شد.
عکس شهید علیآقا چیتسازیان و اخوی ایشان هم که خداوند رحمتشان کند اینجاست، شهید حاج میرزا محمد سلگی هم از بچههای نهاوند بود که اخیرا به شهادت رسید و عکسی از این شهید بزرگوار دارم. نمیتوانم بگویم چند عکس در این نمایشگاه است، واقعا هم در جمعآوری آنها با کسی معامله نکردهام و تنها معاملهام با خود شهدا بوده است.
شهید حاج حسین همدانی فرمانده لشکر ما در کرمانشاه بود که عکس ایشان هم موجود است که به حق به مقام شهادت دست یافتند، چون لیاقت ایشان جز این نبود. مقام معظم رهبری در مورد ایشان فرمودهاند «رحمت خدا بر شهید همدانی و همه مجاهدان راه حق»، نمیدانم چرا شهدای همدان رنگ و بوی دیگری دارند.
شهید همدانی بسیار فردی منضبط بودند و تمام کارهایشان روی نظم بود، ایشان به تبعیت از ولایت فقیه تاکید داشتند، به ما همواره توصیه میکردند دنبالهرو راه امام (ره) باشیم؛ نسبت به حفظ بیتالمال هم بسیار حساس بودند.
یادم هست وقتی تانکر آب به جبهه میآمد تاکید داشت که بهینه مصرف کنیم تا آبی هدر نرود، شهادت حق ایشان بود و اگر شهید نمیشد در حقش ظلم بود و خوشا به حال این شهید بزرگوار.
دو تن از شهدای همدان بچههای فامنین بودند که عکسشان در نمایشگاه است، عکس شهید سید عزیز مصطفوی و سید محسن مصطفوی که در قصرشیرین به شهادت رسید، سید عزیز کنار سنگر بود که در ارتفاع منطقه قصر شیرین به نام آقداغ یعنی در کوههای سفید با تانک زدنش و پیکرش تکه تکه شد، برادرش آن روز در خود قصرشیرین منتظر بود که با هم مرخصی بگیرند و به شهرشان بروند که ما طوری که متوجه نشود مرخصی دادیم و رفت و بعد هم پشت سرش پیکر برادرش را به سمت زادگاهشان راهی کردیم، یکی دیگر از برادرانشان در بمباران شهید شد.
شهید صمد شهبازی از دیگر شهدای همدان بچه روستای آبرومند بود که عکس او را هم دارم، او پیک گردان بود، فرماندهای داشتیم به نام «حاجی علی ساقی» از بچههای بسیار با تقوا و پرهیزکار که صمد را میفرستاد تا سر پست و بین سربازان بگردد تا کسی احتیاج دارد از حقوق ماهانه یک هزار و ۸۰۰ تومانیش بین آنها تقسیم کند، صمد پیک ایشان بود و همه مسائل را برایش شرح میداد، اکثر عملیاتها هم با حاجی علی بود که باهم نیز آسمانی شدند.
با سردار شادمانی همرزم بودم، خداوند حفظشان کند. با خانوادههای شهدای زیادی نشست و برخاست دارم و به دیدارشان میروم، سه سال پیش به «آبرومند» رفتم و با خانواده شهید صمد شهبازی دیدار کردم.
گاهی سعی میکنم کارهای خانواده شهدای اطرافم را انجام دهم، مثلا آنها که پیر هستند و نمیتوانند برای پرداخت پول آب و برق و گاز اقدام کنند این کار را برایشان انجام میدهم. افتخاریست که بتوانم به خانواده شهدا خدمت کنم، خداوند را شاکرم از خانواده شهدا هستم و برادرم در راه اسلام و انقلاب شهید شده است.
همدان هیات معروفی دارد به نام ثارالله که هر سال ایام اربعین به این نمایشگاه سر میزنند و به عنوان خادم مسجد حضرت ابوالفضل (ع) هم تمام امکانات را برای آنها فراهم میکنم تا استراحتی داشته باشند و بعد راهی کربلا، سرزمین عشق شوند.
از برادر شهیدتان برایمان بگویید.
فرد عجیبی بود، طوری احترام بقیه را میگرفت و به مردم خدمت میکرد که ما تعجب میکردیم، حتی برای مادرم خمیر درست میکرد تا بتواند به راحتی نان بپزد، رفتارهایش به گونهای بود که پدر میگفت او در این دنیا نمیماند، همینطور هم شد و عید قربان آسمانی شد. تقریبا دو سال از من کوچکتر بود، در ۱۹ سالگی شهید شد.
در حالی که اشک از چشمانش جاری میشد گفت: بدا به حال ما، خوشا به حال شهدا، نمیدانم چه چیزی در انتظار ماست، من که برای شهادت لحظهشماری میکنم. دوران جنگ خیلی مواقع در دل آتش بودم و شهادت رزمندگان زیادی را به چشم دیدم، با خودم میگفتم حتما من هم تا صبح نخواهم ماند و میروم، اما نمیدانم چرا نشد و خدا نخواست.
روستای پلشکسته چهار شهید تقدیم اسلام و انقلاب کرده است شهید شعبان کرمی شهادت سال ۶۵ جبهه طلاییه، شهید فرامرز رحمت آبادی شهادت سال ۶۶ جبهه میمک، شهید مصطفی احمدی سلیم، شهادت سال ۶۷ جبهه ابوقریب، شهید داریوش گوران شهادت در دهلران نهرعنبر.
دیگر از کدام شهدا عکسهایی دارید؟
یادی از شهید محمدرضا قلیوند از شهدای کنگاور کنم، اولین فرمانداری بود که در دفاع مقدس به شهادت رسید، شرط ایشان برای مسوولیت فرمانداری این بود که هرگاه جبهه به او احتیاج داشت بدون اطلاع استاندار به آنجا برود. مزار ایشان در کنگاور است، در عملیات مرصاد به شهادت رسید، شب عملیات با هم بودیم و صبح که برگشتیم ایشان آسمانی شد.
خداوند شهید محمدباقر عبدالملکی را رحمت کند، جانشین گردان ادوات لشکر ۳۲ انصارالحسین (ع) همدان بود، او بچه کنگاور بود، اما در تیپ انصارالحسین (ع) همدان خدمت میکرد که در عملیات والفجر ۸ هم آسمانی شد.
عکسهای زیادی است و نمیتوانم همه آنها را نام ببرم، از طرفی هم نمیخواهم اگر از کسی نام میبرم مدیون دیگر شهدا شوم. آنچه قلبم بگوید پرواز میکنم تا عکسی از یک شهید داشته باشم.
خاطره خاصی در زمینه تهیه این عکسها دارید؟
به ۲۷ سال پیش برمیگردد، اولین بار حرکت کردم و به سمت شیراز رفتم تا یک قطعه عکس از شهید حاجی علیرضا اسحاقی که فرمانده گردان خیبر و تیپ حضرت نبی اکرم (ص) استان کرمانشاه بود به دست آورم، ایشان ۱۹ دیماه سال ۶۵ به شهادت رسیدند و جانشین طرح عملیات لشگر سیدالشهدا بودند.
آن زمان در شیراز مسافرخانه پیدا نمیکردم؛ با سختی زیادی آنجا ماندم و هر طور بود منزل شهید را پیدا کردم، وقتی به منزلش رفتم اهل خانه نبودند و با خودم فکر کردم چه کاری میتوانم انجام دهم تا به هدفم برسم، تصمیم گرفتم به گلزار شهدای شیراز بروم و تک تک عکسهای مزار شهدا را بگردم و مزار آن شهید را پیدا کنم. نامهای نوشتم و زیر سنگ مزار آن شهید گذاشتم تا خانوادهاش وقتی پنجشنبه آخر هفته برای قرائت فاتحه بر سر مزار ایشان میآیند آن را بخوانند و با بنده تماس بگیرند که همین اتفاق هم افتاد و بالاخره عکس آن شهید را به دست آوردم.
در جمع آوری این عکسها به چه چیزی توجه دارید؟
اکثر عکسهای گردآوری شده متعلق به همرزمانم است از ۱۷ سالگی به جنگ رفتم و توانستم با شهدای زیادی باشم. وقتی به جبهه رفتم مادرم از زیر قرآن ردم کرد، به او گفتم ناراحت نشود، چون این کار واجب کفایی است و باید آن را ادا کنم.
وقتی داخل نمایشگاه میشوید چه حسی دارید؟
اکثر شبها که خانواده خواب هستند، به آنجا میروم و با شهدا صحبت میکنم. صدای مداحان معروف مثل صادق آهنگران را پخش میکنم و با آنها حرف میزنم و گریه میکنم. به آنها میگویم مگر قرار نبود باهم برویم چرا من ماندم و قسمت نمیشود، با وجود اینکه در سختترین شرایط جنگ حضور داشتم، اما نشد بروم، در شلمچه، عملیات کربلای ۵، والفجر ۴، ۵، ۸، ۹ و عملیات مرصاد بودم، اما خدا خواست که بمانم و نروم.
در عملیات کربلای ۵ در جزیره باوارین بودم که گفتم تا صبح نمیتوانم نجات پیدا کنم و حتما شهید میشوم، اما نشد، اکثر رفقا در کانالی که بودند شهید شدند و من ماندم، زمانی که بُمب به کانال خورد سر شهید جبار قطاریان از بدنش جدا شد و حتی پیکر ایشان طوری بود که وقتی به خانوادهاش تحویل دادند مادرش گفت که این پسر من نیست و قیافهاش را نشناخت، اما من اطمینان دادم ایشان شهید شده و با چشم خودم دیدهام، عکسی هم از این شهید بزرگوار دارم.
زائرانی که در ایام اربعین از نمایشگاه دیدن میکنند، چه نظری در مورد این نمایشگاه دارند؟
برایشان خیلی جالب است؛ تشویقم میکنند که بازهم عکسهایی را گردآوری کنم، نمایشگاه محیط کوچکی دارد قبلا هم خیلی کوچکتر بود و بزرگش کردم. طوری عکسها را چیدهام که حتی بعضیها روی قالی قرار گرفتهاند و دیگر جایی ندارد.
دفتری تهیه کردهام که بازدیدکنندگان نمایشگاه دلنوشتهای را در آن مینویسند و پایش را امضا میکنند. مطمئنم اینها کار خداست و دست من نیست. گوش به فرمان رهبری هستم که فرمودهاند «زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست» من هم این راه را میروم و خداوند را شاکرم قلبم همیشه برای شهدا میتپد.
گویا در زمان جنگ جانباز شدهاید؟
در عملیات کربلای ۴ و کربلای ۵، آزادسازی شلمچه شیمیایی شدم، در عملیات والفجر ۱۰ که آزادسازی حلبچه بود آسیب دیدم، اما دنبال این نرفتم که پرونده جانبازی تشکیل دهم، خداوند شاهد است حتی دوران پاسداری هم دنبال درجه نبودم.
انتظار دارید حمایتهایی از نمایشگاه صورت گیرد؟
خیلیها وقتی از این نمایشگاه بازدید میکنند صحبتهایی دارند نسبت به اینکه حمایتهایی داشته باشند و مکان آن را بزرگتر کنم، هرچند جلوی آنها چیزی نگفتهام، اما نمیدانم چرا دلم راضی نمیشود و دوست دارم همینطور ساده بماند. نمیدانم چرا اینطور است، همیشه به این معتقدم که وقتی انسان سر دو راهی میماند باید از دلش سوال کند.
یک سوال دیگر، جریان اینکه همه شما را «عمو خسرو» صدا میکنند، چیست؟
مردم روستا اینطور صدایم میکنند، نمیدانم دلیلش چیست؟ چند جا مشغول کارم، سپاه کنگاور و مسجد حضرت ابوالفضل (ع) و...؛ از این رو افراد زیادی مرا میشناسند و عمو خسرو صدایم میکنند.
مسجد ما بسیار زیبا، ساده و صمیمی است، از سر گردنه همدان تا گردنه کرمانشاه فکر میکنم بیآلایشترین مسجد، مسجد حضرت ابوالفضل (ع) باشد که در آنجا کلاس قرآن، احکام و روشنگری برگزار میشود و بچههای منطقه را نسبت به مسائل هوشیار میکنم، تاکیدم به رعایت اخلاق و احترام به پدر و مادر از سوی آنهاست.
گویا نام خانوادگی خود را از رحمتآبادی به مرتضوی تغییر دادید، دلیلش چه بود، زیرا بیشتر افراد شما را به رحمتآبادی میشناسند؟
یکی از دوستانم که ارادت زیادی به او داشتم نام خانوادگی مرتضوی را انتخاب کرد و من هم به تاسی از ایشان آن را برگزیدم و دلیل خاصی ندارد.
کمی از زندگیتان برایمان بگویید، خانواده چه عکسالعملی از ایجاد نمایشگاه داشتهاند؟
اردیبهشت ماه سال ۶۵ ازدواج کردم و هدیه خداوند برای این ازدواج دو دختر و دو پسر بوده که در حال حاضر یکی از پسرانم و دو دخترم ازدواج کردهاند. هرچه دارم از شهداست، شاید باور نکنید گاهی با مشکلاتی مواجه شدهام که حس کردهام شهدا دستم را گرفته و بلندم کردهاند. سالها پیش پسر بزرگم داخل یک رودخانه افتاد و آب او را چند متر با خود میبرد، خواست خدا و عنایت شهدا باعث میشود یک زن عشایر روستایی او را از رودخانه بگیرد.
بسیار به راه شهدا و رهبر معظم انقلاب اسلامی امیدوارم، آقا خیلی غریب و مظلوم هستند و ما باید همواره کنار ایشان باشیم.
ممنون از اینکه وقت خود را در اختیار ما قرار دادید، صحبتی پایانی در این خصوص دارید؟
حرف خاصی نیست و فقط این را باید بگویم با افتخار به گذشتهام نگاه میکنم به پیمانی که با امام (ره) و انقلاب بستم هنوز پایبندم و مقید به فرمان رهبریام.
از اینکه مثل دوستان عزیزم در راه اسلام و خدمت به کشورم به درجه رفیع شهادت نرسیدم غبطه میخورم و در واقع شهادت تنها دغدغهام بوده و هست «نیست در لوح دلم جز الف قامت دوست؛ چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم».
از همه میخواهم شادی ارواح حضرت امام (ره) و شهدا بالاخص شهدای مظلوم و غریب حرم آل الله صلوات بفرستند، اجرتان با خانم حضرت فاطمه الزهرا (س).
دوست دارم در آخر این شعر را هم برایتان بخوانم:
من ماندم و گوشه دلی تنگ
با دفتر خاطراتی از جنگ
ای جنگ چه شد که قهر کردی
در کام امام زهر کردی
ای مرز میان مرد و نامرد
گر مرد رهی دوباره برگرد