به گزارش تابناک : کولهبارم را برمیدارم تا بهشوق دیدار بزرگمردان وطن، یاران ابیعبدالله، در روزهایی که متعلق به ثارالله است و نوگلان و جوانان وطن این ایام را برای خوشنودی خانواده خود برگزیدهاند، بهدیدار آنها بروم.
شهید دیالمه 4، مسجد بناها، میعادگاه اینجا است، بهنزدیکی محل که میرسم شکوه مردمی را میبینم که همیشه و همهجا همراهی خود با عزیزانشان ثابت کردهاند، وقتی این جمعیت پرشور را میبینم احساس غرور میکنم.
از دور دست همه چیز بهچشم دیده میشود از پرچمهای مشکی، کتیبههای عزا، شال و چفیه عزای ارباب، اشک مادری که پس از سالها جگر گوشهاش را در آغوش میگیرد، پدری که دوری از فرزند تاب و توانش را بریده، خواهری که حسرت دیدار برادر بیقرارش کرده و مردمی که برای عرض ادب، همدردی، تشکر و ارادت آمدهاند.
بوی اسپند همهجا را پر کرده است، صدای «لبیک یا حسین» جمعیت در عرش طنین انداخته و کاخ و کوخ دشمن را بهلرزه وا میدارد.
جلوتر میروم جایی در میان جمعیت روبهروی جایگاه شهدا میایستم و آرامش جوانان وطن، مدافعان دین و آیین را نظاره میکنم.
11 شهید، 11 مهد و 11 گهواره که مادران برای بدرقه فرزندانشان تا بهشت برین آماده کردهاند، در جایگاه قرار دارد.
خیل عظیم مادران و بانوانی که در این مراسم حضور دارند کار را برای نوحهخوان سخت میکند نوحه را باز نمیکند، تلنگری میزند و رد میشود؛ ناگهان یاد علیاصغر ارباب(ع) در دلم زنده میشود، امروز هفتم محرم و روزی منسوب بهدردانه مولا است، کودکی که وقتی ارباب همه یارانش را از دست داد و یاوری برای خود طلبید، توسط زینب کبری(س) بهدست ایشان سپرده شد، علیاصغر هم در همان کودکی فهمیده بود برای اینکه جانش را فدای مولا کند باید چگونه خود را بهدل عمه سادات عزیز کند، ارباب برای طلب آب او را بهمیدان میبرد و دشمن در جواب آن او را با تیر سهشعبه سیراب میکند.
11 مرکب چوبین شهدا روبهرویم است، 11 یار مولا در این مرکبها آرمیدهاند 9 تن از آنها جوانان و شیرمردانی هستند که در نبرد با نیروهای بعثی با دشمنانی که بهناموس و جان و وطن این مردم یورش برده بودند، دلیر مردانه جنگیدند و در راه اسلامی که حضرت ارباب، دغدغه آن را در دل داشت بهشهادت رسیدند و در برابر ارباب رو سفید شدند؛ اما این دو شهید همان راه علیاصغر را رفتند، درست همچون علیاصغر خود را بهدل عمه سادات عزیز کردند تا او دستشان را در دست ارباب و مولایمان حسین(ع) قرار دهد.
در همین افکار و چشم دوخته بهپیکر شهدا هستم که صدایی من را بهخودم میآورد، نوحهخوانی و اشکریزان زنان و مردان حاضر در مراسم ادامه دارد، مداح از همه میخواهد پیکرها را بهروی دست گرفته و بهسمت بابالجواد(ع) حرم مطهر امام الرئوف رهسپار شوند؛ ولولهای در جمعیت بهپا میشود، همه در تلاشند که گوشهای از تابوت شهدا را در دست داشته باشند.
9 شهید نصیب مردان میشود و دو شهید هم روی ماشینهای مخصوص در میان بانوان بهراه ادامه میدهد.
ماشین حامل شهدا غرق گل و سربند یازینب است؛ هرکس برای تبرک سربندی را برمیدارد و شاخهای گل بهروی تابوت شهدا میگذارد.
سرم را بلند میکنم، موج پرچم یا حسین(ع) چشمم را بهتماشا وامیدارد، رقص پرچم در هوای مشهد الرضا(ع) در محرم ارباب، دلم را بهکرببلا گره میزند، مداح از حب جوانان وطن بهمولا میگوید و ذکر «همه جا کربلاست» را بهلب جاری میکند، درست همان کربلایی که شهدای دفاع مقدس و شهدای مدافع حرم در ایران و سوریه بنا کردند.
خودم را بهابتدای جمعیت میرسانم درست جایی که اولین بیرقها و اولین عَلَمها حضور جمعیت را نشان میدهند، تعداد بسیاری پرچم با نوشتههای مختلفی از نام ارباب و قمر بنیهاشم تا امام الرئوف وجود دارد، اما دقیقا در جایی که مرکب چوبین و سبز رنگ شهدای مدافع حرم وجود دارد موج پرچم زرد رنگ لشکر فاطمیون چشمنوازی میکند.
بوی گلاب و اسپند و عشق بهآلالله دل هر رهگذری را میلرزاند، تا چند قدمی بهشوق سلامی بهساحت امام مهربانیها هم قدم جمعیت میشوند.
بهابتدای جمعیت که میرسم، خادمان حرم مطهر امام رضا(ع) را میبینم که طلایهدار و میزبان میهمانان محرمی شهرمان هستند، همان مهمانانی که رنگ و بوی محرم را در شهر امام رضا(ع) زنده کردند و عشق ارباب را در دل شهر فریاد زدند.
جمعیت میرود و میرود، مقصد حرم حضرت عشق امام الرئوف است، چند قدم جلوتر بهحرم میرسیم، نگرانم لحظهای از این همه زیبایی را از دست دهم، بهسرعت سر میچرخانم تا خوب همه چیز را بهخاطر بسپارم، آخرین باری که تشییع شهیدی را شرکت کردم شاید سه یا چهار ماه قبل بود شاید هم بیشتر، نمیخواستم این کاروان بهمقصد برسد، دوست داشتم تا همیشه با چشمی خیس و قلبی عاشق با ستارههایی که راه را نشانمان میدهند در مسیر حریم عشق گام برمیداشتم.
بهحرم میرسیم، همه بهاحترام مولا و ولی نعمتان روبهحرم میایستند و صلوات خاصه را زمزمه میکنند، خادمان حرم پیش از همه بهاستقبال میآیند، هر کدام ظرفی خاص را در دست دارند و بهجای مادران شهدا، برای جوانان رشید و شیرمردان شهرمان عود و اسپند دود میکنند، این لحظه را با تمام وجود دوست دارم رو بهروی بابالجواد(ع)، بوی اسپند، نزدیک اذان مغرب، نور سبز، گنبد طلایی حضرت و موج سبز رنگ پرچم یا امام الرئوف، این همه برایم بوی بهشت میدهد، ای کاش این لحظه را با تمام رنگ و بوهایش ثبت میکردم تا این احساس هیچگاه فراموش نمیشد.
مردم شهر و زائران حضرت بعد از در ورودی حرم منتظر ورود شهدا هستند، فرش قرمز که نه اما با پرچمهای سبز حرم، راهی تا آغوش حضرت شمس الشموس برای آنها باز کردهاند، شهدا یکبهیک روی دست مردم قدرشناس مشهد وارد حرم میشوند، صدای نقارهخانه که گلبانگ حضور میهمانان رضوی را نوید میدهد چند دقیقهای است طنینانداز میشود و آسمان رنگ شب بهخود میگیرد، همه هم نوا میخوانند « شهید گمنام سلام/ خوش اومدی مسافر من/ صفا دادی به شهرمون ....»
تا صدای اذان بلند شود، شهدا بهجایگاه رسیدند و برای مراسم وداع آماده میشوند.
نماز جماعت اقامه میشود، امشب شب وداع مشهدیها با جگر گوشههایی است که مخلصانه حب علی و آلش را در دل داشتند و در راه ارباب و آرمانهای او جان دادند، همانها که امثالشان هنوز هم در این شهر وجود دارد و شاید جایی در گوشهای از شهر یا کشورمان ارباب را ببینند و بهدعوتش لبیک بگویند.