تابناک رضوی: فقط دو سال از زندگی مشترک سیمین دانشور و جلال آل احمد میگذشت که یک سفر برنامه عادی زندگیشان را به هم ریخت. وقتی که سیمین دانشور در سال 1331 و 1332 به آمریکا رفت، ارتباطشان محدود میشد به تعدادی نامه که هر دو چشمانتظار رسیدنشان بودند و گای هم دلخور میشدند از یکدیگر که چرا دیر نامه نوشتی یا چرا از من رنجیدی....
نامههای خصوصی عمیقترین و واقعیترین احساسات را بیان میکنند، بدون هیچ نقابی و بدون ترس از انتشار. هرچند حالا همه آنها منتشر شدهاند و ما میتوانیم از خصوصیترین احوال دو نویسنده بزرگ قرن پیش باخبر شویم.
امروز ۱۸ شهریور که همزمان است با روز درگذشت جلال آل احمد، مروری خواهیم داشت بر خصوصیترین احوال او نه در نقش یک نویسنده و متفکر سیاسی؛ که در نقش یک شوهر دلتنگ.
میخواهم همه کاغذ را ببلعم!
در ساعت ۸ و نیم شب سهشنبه ۱۵ مهر ۱۳۳۱، همانطور که جلال دلتنگ سیمین خانم است و اتفاقا وضعیت ارسال نامهها از ایران به امریکا کمی نامنظم شده و گاهی چندنامه قدیمی با هم میرسند، جلال این طور ابراز دلتنگی میکند:
«راستی ببینم دخترجان آیا وضع اتاقت را مرتب میکنی یا ریخته و پاشیده میگذاری و میروی؟ به دل نگیریها؟ شوخی میکنم. میدانم که اولا دو سال و خردهای زندگی مشقتبار با من و در ثانی این سفر تو را بیش از اندازه منظم کرده است و احتیاجی نیست که من این تذکرها را به تو عزیز دل بدهم. و، اما این که در موقع خواندن کاغذ تو چه حالی به من دست میدهد. اول که کاغذت را به چنان عجلهای میخواهم باز کنم که دو سه بار امکان پاره شدن آن میرفت و بعد هم بازش میکنم نگاهی به سر و تهش میاندازم و آنجاها که به من خطاب کردهای، خطابهای آن را میخوانم. جلال عزیزم، جلال عزیز من، تصدقت سیمین و ... را به خاطر میسپرم. البته در جستجوی این که در خطابهای تو محبت بیشتر یا کمتری از دفعههای پیش هست یا نه. بعد نگاهی سرسری به همه کاغذ میافکنم و بعد میروم سراغ خواندن، ولی مگر حوصله میکنم که کلمه به کلمه و سطر به سطر بخوانم؟ میخواهم یکمرتبه همه کاغذ را ببلعم و این است که در بار اول و حتی بار دوم که میخواهم مجموعه کاغذ را یکهو بخوانم چیزی دستگیرم نمیشود و بار سوم و چهارم که میخوانم میبینم خیلی از مطالب را در نظر اول از چشم انداختهام.»
فحش تودهای را خوردم...
گاهی هم جلال خودزنی میکند و برای آن که دل محبوبش را در دیار غربت به دست بیاورد، تیشه به ریشه اخلاق خودش میزند و عشق و سیاست را با هم درمیآمیزد و مینویسد: «.. من که از دنیایی بریدهام و به تو بسنده کردهام و تو هم رفتهای... به هر صورت عزیز دلم، تو الان به آرزویی که داشتهای رسیدهای. چه غصهای داری؟ دوری از من؟ دعواها و بدوبیراهها و قهرهای مرا یادت بیاور، همه این غصهها فراموشت خواهد شد. تو باید بدانی که من بلدم صبر کنم. سه سال نشستم و صبر کردم و فحش تودهایها را خوردم و دم برنیاوردم. فحش خوردن و عتاب شنیدن از تو که خیلی آسان است. آیا واقعا میخواهی درین دوری تو هم گذشته از صبری که میکنم و ناچارم بکنم و راه دیگری ندارم، دم هم برنیاورم؟...»
این نامه را جلال ساعت ۷ و نیم صبح جمعه ۱۸ مهر ۱۳۳۱ نوشته و معلوم نیست که در یکی دو روز گذشته چقدر شرایط بر او سخت گذشته که مجبور شده این طور شاکی باشد.
این بار فحشت خواهم داد!
عاشقانه های سرریز از نامه های سیمین؛ جلال آلِ همسر!
یک بار سیمین خانم همراه نامهاش یک سری خریدهایی هم از امریکا برای جلال میفرستد. شوهرش ناراحت میشود و بخشی از نامهاش را که در روز جمعه ۱۲ دی ماه ۱۳۳۱ نوشته، اختصاص میدهد به این دلخوری و به زنش کلی تشر میزند که مگر قرار نبود برای خودت خرید کنی. چرا این همه وسیله برای من خریدهای و فرستادی؟ و در میان همان دعواها مینویسد: «.. اگر باز هم ازین کارها کردی، نکردی. تا میتوانی برای خودت خرید کن و تا پولی دستت رسید لباس برای خودت بخر. همین. وگرنه برخواهم داشت و این بار فحشت خواهم داد...»، اما همه اینها خیلی زودگذر بودند. لب کلام همان حرف سادهای است که در ۸ بهمن برای سیمین جانش نوشته: «عزیز دلم سیمین جان، قربانت بروم. الهی دورت بگردم. باز دیشب خواب تو را دیدم. یک خواب کامل و تمامعیار. آخ که چقدر از تو دورم و چقدر از تو بیخبرم... حالت چطور است؟ آیا هیچ به فکر این شوهر بدبخت خودت هستی؟...»
این بیخبریها احتمالا ارزشش را داشته. چون سیمین خانم با استفاده از بورس فولبرایت عازم آمریکا شده بود و هرچند وقت یک بار سیمین از موفقیتهای خود در داستانهایش یا تشویقهایی که از سوی استادانش داشت، به شوهرش خبر میداد و هر دو خوشحال میشدند.