در بينش وحياني، هدف اصلي ارسال رُسل و انزال كُتب، سوق دادن انسان و نوعاً مخاطبان كلام خدا و فرستادگانش، به سمت و سوي اخلاقي زيستن ميباشد. خداوند در سوره جمعه ميفرمايد: «هو الّذي بعث في الاميين رسولاً منهم يتلوا عليهم اياته و يزكّيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمة و ان كانوا من قبل لفي ضلال مبين»، (اوست كه در ميان قومي بيكتاب [عرب] پيامبري از ميان خودشان برانگيخت كه آيات او را بر آنان ميخواند و پاكيزهشان مي دارد، و به آنان كتاب و حكمت ميآموزد، و حقّا كه در گذشته در گمراهي آشكاري بودند)، (جمعه، 2). تزكيه و تطهير آدمي از آلايشهايي كه بر جان و روان وي مينشيند جز با تعليم زيست اخلاقي ممكن نيست و حكمت نيز كه انبياء تعليم ميدهند در واقع همان زيست اخلاقي ميباشد كه عين بهشت ميباشد. آنگونه كه پيامبر اكرم(ص) ميفرمايد: «انا مدنية الحكمة و هي الجنّة و عليّ بابها»، «حكمت» همان بهشت ميباشد و كسي كه حياتي برخوردار از حكمت دارد در اين دنيا نيز در بهشت است چرا كه بهشت پيشتر از آنكه «محلّ» باشد، «حال» است و در واقع آن «حال»، «محل» را در سراي اخروي انسان برايش تدارك ميبيند و آماده ميكند. قرآن در آيات پر شماري به آموزههاي اخلاقي اشاره دارد، به فضيلتها توصيه ميفرمايد و از رذيلتها تحذير ميكند. فضيلتهايي مانند صبر، شكر، احسان، اخلاص، جود و سخاو... از فضائلي هستند كه در قرآن به آنها توصيه شده است و نيز بر اجتناب از صفات ناشايست اخلاقي نيز توصيه دارد. صفاتي كه موجب ميشوند آدمي شامل محبت خداوند گردد، و صفاتي كه موجب دوري از عنايت خدا ميگردند را بيان ميدارد الگوهايي كه به مكارم و مناقب اخلاقي آراستهاند را بيان ميدارد و چهرههايي را كه از صفات ناشايست و نكوهيده برخوردارند را نيز بيان ميدارد و آدمي را به شكوفا ساختن قابليتهاي متعالي نهادينه شده در وجودش فرا ميخواند تا در عالم آخرت و ابديت نيز با جلوهاي برخوردار از كمال محشور شود كه آخرت و حيات ابدي آدمي، ارتباطي تامّ با چگونگي زيست اخلاقي وي دارد و در واقع ملكات اخلاقي و سيرت آدمي، صورت اخروي وي را ترسيم ميسازند.
اي دريـــده پــوستين يــوسفــان * گرگ برخيزي از اين خواب گران
گشته گرگان يك به يك خوهاي تو * مـيدرانند از غضب اعضــاي تو
مثنوي منعوي، دفتر چهارم، ابيات: 3662-3663
قرآن نظام اخلاقي خاصي را بنا نموده است كه التزام به آن موجب برخورداري از يك زندگي اصيل و تعاليجويانه ميشود به گونهاي كه شخص برخوردار از آن زندگي مي تواند به تعبير كانت به ديگران هم توصيه كند: «شما هم اينگونه زندگي كنيد» و به هيچ روي دغدغهاي از تبعات منفي چنان زندگي نداشته باشد. چنين حياتي به واقع عين فوز و فلاح ميباشد و با اينگونه زندگي، اگر كسي «به ظاهر» از ديگران عقب بماند «به واقع» بر آنها پيشي گرفته است و زيان و خسراني متوجه وي نيست. ذيلاً به ده مورد از اصول و مباني نظام اخلاقي قرآن اشاره ميشود:
1- هر چه براي خودتان ميپسنديد براي ديگران هم بپسنديد و هر چه براي خودتان نميپسنديد براي ديگران هم نپسنديد.اصل فوق كه در اخلاق به قاعده طلايي«golden rule » معروف است فراگيرترين و تعميم يافتهترين اصل اخلاقي مشترك در بين انسانها ميباشد كه در هر عصر و مصري كاربري و اعتبار داشته و در هيچ زمان و مكاني منسوخ نشده است، امام علي (ع) در توصيه به فرزند گراميش امام حسن (ع) ميفرمايد: «اجعل نفسك ميزاناً فيما بينك و بين غيرك فاحبب لغيرك ما تحبُّ لنفسك و اكره لهُ ما تكرَهُ لها و لا تظلم كما لا تُحبّ ان تُظلم، و اَحسن كما تُحب انَ يُحسن اليك و استقبِح من نفسك ما تستقبحه من غيرك و ارض من النّاس بما ترضاه لهم من نفسك»، (اي پسرم! نفس خودت را ميزان ميان خود و ديگران قرار ده، پس آنچه را براي خود دوست داري براي ديگران نيز دوست بدار، و آنچه را كه براي خود نمي پسندي، براي ديگران مپسند، ستم روا مدار،آنگونه كه دوست نداري به تو ستم شود ، نيكوكار باش ، آنگونه كه دوست داري به تو نيكي كنند، و آنچه را كه براي ديگران زشت مي شماري براي خود نيز زشت بشمار، و چيزي را براي مردم بخواه كه براي خود مي پسندي )، ( نهج البلاغه، نامه 31). از پيامبر اكرم (ص) و امام صادق (ع) نيز احاديثي با مضمون فوق نقل شده است، اين اصل در واقع همانگونه كه اشاره شد از بديهيترين و عامترين اصول اخلاقي شمرده ميشود و هركس نيز اگر مختصر صداقتي با خود و ديگران داشته باشد ميتواند به گونهاي شفاف و ملموس خود را ارزيابي نمايد كه چقدر به اين اصل پايبند است. حال خواستن خوبي براي ديگران و نخواستن بدي براي غير خود، يك وقت فقط به صورت زباني و با آرزو كردن صورت ميگيرد و در همان خواستن زباني متوقف ميشود ولي مفهوم صحيح و صائِب «براي ديگران خواستنِ آنچه براي خود ميخواهم» اين است كه با فعاليت خود، زمينه برخوردار شدن ديگران را نيز فراهم آورم. مثلاً اگر ميخواهم فرزندم در مدرسه و دانشگاهي با امكانات بالا و مطلوب تحصيل كند امكان تحصيل فرزندان ديگران را نيز تا حدّ امكان فراهم آورم. قرآن مي فرمايد: «لن تنالوا الِبّر حتّي تنفقوا مماتحبّون»، (هرگز به نيكي دست نيابيد مگر آنكه از آنچه دوست داريد ببخشيد)، (آل عمران، 92) و در سوره «دهر» نيز در توصيف حضرت علي(ع) و حضرت فاطمه (س) و خدمتكارشان فضّه ميفرمايد: «و يطعمون الطعام علي حبّه»، (دهر، 8) در عين دوست داشتن به ديگران دادند. حضرت زهرا(س) اگر در طول شب براي همسايگان و ديگران دعا ميكند عملاً نيز در شب عروسي، پيراهن خود را به ديگري ميبخشد و براي ديگري «خواستن» را در عمل نشان ميدهد. شيخ رجبعلي خياط ميگويد: كسي در اين دنيا زندگي كرد كه در شب عروسي، پيراهن خود را به محتاج بخشيد.«بودا» گويد: بادا هيچ انساني نيكي را سبك نشمارد ... خردمند خويشتن را از نيكي ميآكند حتّي اگر اندك اندك به آن دست يازد. در مفهوم مخالف نيز آنچه براي خود نميخواهم براي ديگران نخواهم، و در عمل نيز زمينه دوري ديگران از آنچه براي خود ناخوش ميدارم را فراهم آورم. قرآن در سوره «حجرات» در نكوهش غيبت ميفرمايد: «ايحبّ احدكم ان يأكل لحم اخيه ميتاً فكرهتموه»، (آيا هيچكدام از شما خوش دارد كه گوشت برادر مردهاش را بخورد؟)، (حجرات، 12). وقتي ميتوانيم آنچه براي خود ميپسنديم براي ديگران هم بپسنديم كه حرص و غالب آمدن شُحّ نفس و سيري ناپذيري را در خود مهار كنيم، آن وقت جائي و مجالي براي در نظر گرفتن ديگران نيز فراهم ميآيد. و در واقع «شفقت بر خلق» با «مجاهدت با نفس» ملازمت دارد. اگر نفس به گونهاي لجام گسيخته رها شود ديگر همه چيز را براي خود خواهد خواست.
هفت دريا را در آشامد هنوز * كم نگردد سوزش آن حلق سوز
مثنوي معنوي، دفتر اوّل، بيت: 1376
براي اينكه كسي بتواند از آنچه دارد براي برخوردار شدن ديگران نيز دريغ نداشته باشد بايد در نظر داشت كه داشتهها نوعاً ابتلا ميباشند نه ملاك ومعيار لياقت. قرآن درآيه آخر سوره انعام ميفرمايد: «و هو الّذي جعلكم خلائف الارض و رفع بعضكم فوق بعض درجات ليبلو كم فيما اتاكم»، ( و او كسي است كه شما را جانشينان [الهي روي] زمين برگماشت، و بعضي را بر بعضي ديگر به درجاتي برتري داد تا شما را در آنچه به شما بخشيده است بيازمايد)، (انعام، 165) و در سوره «سبا» ميفرمايد: «قل انّ ربّي يبسُط الرّزق لِمن يشاءُ و يقدِرُله...»، (بگو بيگمان پروردگار من، روزي را براي هركس از بندگانش كه خواهد گشاده يا براي او تنگ ميدارد...)، (سبأ، 39) و نيز داشتن و برخوردار بودن، لزوماً موجب شادي و آرامش نميشود اگر انسان از وجدان و فطرت سليم برخوردار باشد لذتي كه از برخوردار ساختن ديگران مي برد به مراتب بيش از لذتي خواهد بود كه از داشتن خود ميبرد و كم داشتن نيز نبايد بهانهاي براي فزون طلبي و براي خود خواستن باشد كه داشتهها در خوشبينانهترين حالت نه «فضليت» كه «فضل»اند و براي كساني نيز نه فضل بلكه «فضله» و وزر و وبالند و جز حسرت و ندامت برايشان نتيجهاي نخواهند داشت. قرآن ميفرمايد: «اَيحسبون انمّا نُمِدّ هم به من مال و بنين. نسارعُ لهم في الخيرات لايشعرون»، (آيا چنين ميانگارند كه آنچه از مال و فرزندان كه بدان مددشان ميكنيم. در خير و خوبي به نفع ايشان ميكوشيم؛ [چنين نيست] بلكه [حقيقت را] در نمييابند)، (مومنون، 55-56). از مهمترين پيش نيازهاي تخلّق به اين اصل، برخوردار بودن از «اخلاق حداكثري» و تبديل شدن «من» به «ما» ميباشد كه اين نيز از مهمترين ملزومات حيات «انساني» ميباشد.
2- آنچه خود عمل نميكنيد ديگران را توصيه به انجامش نكنيد:
اصل دوم در نظام اخلاقي قرآن اين است كه آنچه را خود عمل نميكنيم ديگران را توصيه نكنيم. در احاديث قدسي نقل شده است كه اي فرزند آدم« اوّل خود را موعظه كن و پس از آن ديگران را توصيه نما». امام علي(ع) ميفرمايد: «ايها النّاس! استصبحوا من شعله مصباحٍ واعظ متّعظ و امتاحوا من صفوّ عين قد رُوّقت من الكدر»، (اي مردم! چراغ دل را از نور گفتار گوينده با عمل روشن يازيد و ظرفهاي جان را از آب زلال چشمههايي كه از آلودگيها پاك است پرنمائيد)، (نهج البلاغه، خ 105). قرآن نيز مي فرمايد: «يا ايها الذين امنوا لِمَ تقولون ما لا تفعلون. كَبُر مقتاً عندالله ان تقولوا مالاتفعلون»، (اي مؤمنان! چرا چيزي ميگوئيد كه انجام نميدهيد؟ نزد خداوند بس منفور است كه چيزي را بگوئيد كه انجام نميدهيد)، (صف، 2و3) همچنين علي(ع) در خطبهاي ديگر از نهج البلاغه ميفرمايد: «لعن الله الامرين بالمعروف التاركين له و الناهين عمن المنكر العاملين به»، (لعنت خدا بر آنان كه امر به معروف مي كنند و خود ترك مينمايند و نهي از منكر ميكنند و خود مرتكب آنچه ديگران را نهي ميكنند ميشوند)، (نهج البلاغه، خ 129). سالها پيش وقتي به شهيد سردار كريمي كه از جراحتهاي ناشي از دوران دفاع مقدس عذاب ميكشيد گفته بودند: براي تسكين دردهايش از موادمخدّر استفاده كند گفته بود: چون خود در مقطعي در ستاد مبارزه با مواد مخدّر مشغول بودم اين را اصلاً نميتوانم انجام بدهم و كاري كه ديگران را باز ميداشتم خود مرتكب شوم. صداقت واقعي نيز در انطباق گفتار با رفتار و عقيده نمود پيدا ميكند، اگر صائبترين سخنان را بر زبان آورم و خود عامل به آنها نباشم و با تجربهاي انضمامي آن سخنان را نگويم هر چند صحيح و قابل استفاده براي ديگران باشد انسان صادقي محسوب نميشوم. در اخلاق قرآني درون و باطن آدمي يابد بهتر از بيرون و گفتار و نمودش باشد و اگر «حال» و درون آراستهتر از بيرون نباشد، نبايد به گونهاي تظاهر كرد كه بيرون آراستهتر از باطن و درون به نظر آيد كه زمينه نفاق را فراهم ميسازد. در سوره احزاب «صدق» با «نفاق» مقابل هم آمده و ميفرمايد: «ليجزي الله الصادقين بصدقهم و يعذّب المنافقين ان شاء اَو يتوب عليهم انّ الله كان غفوراً رحيماً»، (تا خداوند صادقان و درستكاران را بر وفق صداقتشان پاداش دهد، و منافقان را اگر خواهد عذاب كند يا از آنان در گذرد، بيمگان خداوند آمرزگار مهربان است)، (احزاب، 24). حال سؤالي كه ميتواند مطرح شود اينكه: كسي كه التزام عملي به گفتارش ندارد در صورتي كه احتمال دهد ديگران باشنيدن و خواندن مواعظ وي هدايت ميشوند ميتواند اين كار را بكند يا نه؟ در پاسخ بايد گفت: توصيه به آنچه خود عامل نيستم اوّلاً موجب خواهد شد با توجه به حساسيتي كه ذهن انسان به مغايرتهاي رفتاري و گفتاري ديگران دارد از لحاظ حيثيت و اعتبار، آبرويم نزد ديگران خدشه دار شود و هر شنوندهاي كه مرا ميشناسند بي اختيار در دل يا در زبان خواهد گفت: اين اگر راست ميگويد چرا خودش عمل نميكند؟ همچنين توصيه به آنچه عمل نميكنم موجب پيدايش تناقض و شكاف در ساحتهاي وجودي من خواهد گرديد و اين تفاوت بين گفتار و عملكرد در صورت تداوم و استمرار مرا به ورطه نفاق سوق خواهد داد كه فرجام منافقان به تعبير قرآن «في الدّرك الاسفل مِن النّار»، (نساء، 145) ميباشد و نيز سخن كسي كه اعتقاد قلبي به گفتهاش نداشته باشد و در عملش متبلور نشده باشد تاثير چنداني بر مخاطب نخواهد داشت و به گفته مولانا: «آه صاحب درد را باشد اثر» و نوعاً كساني كه در عمل كردن كاهل و سهل انگار هستند بيشتر حرف ميزنند
بي عمل در حرف گفتن گوي سبقت مي برد * مرد ميدان عمل خود حرف كمتر ميزند
ژوليده نيشابوري
علي (ع) ميفرمايد: «اذا علمتم فاعملوا بما علمتم لعلكم تهتدون»، (وقتي دانستيد به دانستههاي خود عمل كنيد تا هدايت يابيد).
3- عمل نكردن ديگران به مكارم اخلاقي و وضعيت جامعه مجوّز بياعتنايي انسان به گزارههاي اخلاقي نميباشد.
اصل مهم ديگري كه در نظام اخلاقي قرآن مورد توجه است اينكه: بياعتنايي افراد جامعه به مكارم اخلاقي مجوّزي براي عدم توجّه به شؤن اخلاقي نميباشد و مجاز به «همرنگ شدن با جماعت» در هر شرايطي نميباشيم. اكثريت در بينش قرآني همواره ملاك حقانيت نميباشند و ممكن است با حق انطباق داشته باشد يا در مواردي نداشته باشد. قرآن ميفرمايد: «يا ايها الّذين امنوا عليكم انفسكم»، (اي مؤمنان! شما مسؤليت حفظ و هدايت خودتان را داريد)، (مائده، 105) و بعضاً در شرايطي ميبايست براي برخوردار بودن از زندگي اصيل اخلاقي از هنجارها و رويه غالب در جامعه اجتناب داشت و در شرايط حاكم استحاله نشد. «جبران خليل جبران» ميگويد: چند بار روح خودم را تحقير كردم: يك بار وقتي كه براي رسيدن به بلند مرتبگي خود را فروتن نشان دادم، دوّم اينكه: در انتخاب بين آسان و سخت آسان را برگزيدم و سوّم اينكه: مرتكب گناه شدم و خود را تسلّي دادم كه ديگران نيز گناه ميكنند. اشتباه و گناه ديگران جوازي براي ارتكاب من نيز شمرده نميشود بلكه ميتوان و هنر آن است كه در مرداب نيز مانند نيلوفر روبه بالا بود و در هر شرايطي خود را سالم و پاگيزه نگه داشت. حضرت علي(ع) ميفرمايد: «فانّ النّاس قد اجتمعوا علي مائدةٍ شبعُها قصير و جوعها طويل»، (اكثر انسانها برگرد سفرهاي جمع آمدهاند كه سيري آن كوتاه وگرسنگي آن طولاني است)، (نهجالبلاغه، خ 201). خود را هم سنخ ديگران دانستن در مواردي موجب سبك شمردن گناه خواهد شد كه در احاديث نقل شده است: «اشدّ الذنوب ما استخفّ به صاحبُه»، (بزرگترين گناهان، آن است كه انجام دهنده آن، را سبك شمارد)، (نهج البلاغه، حكمت 477). نوعاً حجم و كميت عملكرد موجب ارزش داوري در مورد آن و نشان دهنده بزرگي يا كوچكي آن نميباشد بلكه طرز تلقّي و نگاه ما نسبت به آن است كه آن را «حسنه» يا «سيئه» ميسازد براي همين است كه اهل معرفت، اعمال نيك خود را همواره كوچك ميشمارند و اگر كار ناشايستي از آنها سر بزند آن را غير قابل اغماض ميدانند. توصيه و تاكيدي كه در آيات متعدد قرآن به «هجرت» شده است از جمله آيه 56 سوره عنكبوت كه ميفرمايد: «يا عبادي الّذين امنوا انّ ارضي واسعه فاياي فاعبدون»، (اي بندگان من كه ايمان آوردهايد، بدايند كه زمين من گسترده است، پس فقط مرا بپرستيد)، (عنكبوت، 56) و ارزشي كه اعتزال «اصحاب كهف» و كناره گرفتنشان از يك اجتماع ناسالم از آن برخوردار است مؤيّد عدم انطباق با يك وضعيت ناهنجار و نامطلوب مي باشد. آنچه مهم است «خود اصيل» را فربه ساختن وتعالي دادن و از رذائل دور ساختن و به تعبير مرحوم دكتر زرينكوب: فارغ از «تجليل» و «تقبيح» زندگي كردن است كه اگر آحاد افراد جامعه اين دغدغه را داشته باشند كلّيت آن به سمت كمال وتعالي سوق پيدا خواهد كرد.
4- اعمال ما بر عقايد ما تاثير گذارند
از نظر قرآن «عملكرد» و «عقيده» مباين از هم نيستند كه هيچگونه تاثيرپذيري از هم نداشته باشند بلكه نسبت به هم كنش گري و كنشپذيري دارند. قرآن ميفرمايد: « ثم كان عاقبة الّذين اسآؤ السوأي ان كذّبوا بآيات الله و كانوا بها يستهزؤن»، (سپس سرانجام كساني كه بد عملي كرده بودند، بدتر شد كه آيات الهي را انكار و آنها را استهزاء ميكردند)، (روم، 10) يا در سوره مطففين مي فرمايد: «ويل يومئذٍ للمكذّبين. الّذين يكذّبون بيوم الّدين. و ما يكذّب به الاّ كلّ معتداثيم»، (در چنين روز واي برمنكران. كساني كه روز جزا را منكرند. و جز تجاوزگر گناهكار هيچكس آن را انكار نكند)، (مطففين، 10-12) در واقع گناه موجب انكار ميشود و عملكرد بر عقيده تاثير ميگذارد همانگونه كه كار خير و حسنات نيز موجب قبول حقيقت و برخوردار شدن از حُسن عاقبت ميگردند مثلاً «حربن يزيد رياحي» با همه نقشي كه در بستن راه به امام حسين(ع) و ممانعت از حركتش داشت چون از گوهر ادب برخوردار بود نهايتاً از حُسن عاقبت نيز برخوردار شد.
5- هر نيكي يا بدي به ديگران اوّلاً و بِالذّات نيكي و بدي به خود ميباشد.
قرآن در آيات متعددي براين اصل مهم تاكيد دارد كه نيكي و بدي به ديگران در واقع نيكي يا بدي به خود ميباشد. من اگر به ديگران خوبي ميكنم در واقع به خود خوبي كردهام و و بدي نيز اينگونه ميباشد. قرآن مي فرمايد: «ان احسنتم احسنتم لانفسكم و ان اَسائم فلها»، (اگر نيكي كنيد در حق خود نيكي كردهايد و اگر بدي كنيد به زيان خويش كردهايد)، (اسري، 7) و نيز ميفرمايد: «من عمل صالحاً فلنفسه و مَن اَساءَ فعليها و ماربّك بظلّام للعبيد»، (و هركس كاري شايسته پيشه كند، به سود خود اوست، و هركس كاري بد پيش گيرد به زيان خود اوست، و پروردگارت در حق بندگان ستمگر نيست)، (فصّلت، 46). من اگر به «ديگران» خوبي يا بدي ميكنيم حاشيه و سايه عملكرد من به آنها مي رسد و اصلش به «خودم» بر ميگردد، اعتقاد قلبي به اين اصل موجب خواهد شد من با رغبت و اهتمام بيشتري دنبال خوبي به ديگران باشم و آن را هزينه دادن تلقّي نكنم بلكه توفيقي براي خود بدانم آنگونه كه امام حسين(ع) مي فرمايد: «انّ حوائج النّاس اليكم من نِعَمِ الله اَلا فلا تملّوا النعم»، (نيازهاي ديگران به شما از نعمتهاي خداوند است، از اين نعمتها دچار ملالت نشويد) و آنگونه كه امير المؤمنين(ع) ميفرمايد: «سائل» و نيازمند را يك فرستاده از طرف خداوند بدانم. و بدانم كه خوبي من به ديگران ضايع نخواهد شد: «و ما يفعلوا من خير فلن يُكفروه والله عليم بالمتقين»، (و هركار خيري انجام دهند هرگز بدون پاداش و سپاس نخواهند ماند، و خداوند از پرهيزگاران آگاه است)، (آل عمران، 115)
يـكي خـار پــاي يتـمي بـكنـد * به خواب اندرش ديد صدر خجند
هميگفت و در روضهها ميچميد * كز آن خـار بر من چه گلها دميـد
سعدی
و نيز موجب خواهد شد نسبت به بديهاي ديگران نيز مواجهه توأم با احسان و خوبي داشته باشم چرا كه ميدانم خوب بودن بينتيجه نخواهد بود، و بدي ديگران را با «عفو»، «صفح»، «غفران» و «احسان» جواب خواهم داد كه به تعبير غزّالي: «بد را بد او بس باشد» و اينگونه رفتار و سلوك يك سعه وجودي و بزرگي روح به دنبال خواهد داشت كه ديگر نه مكدّر خواهد شد و نه دنبال عقده گشائي، كينهجوئي، عداوت و خصومت خواهد بود.
7- خود را تافتهاي جدا بافته در ميان ديگران ندانيم:
اصل ديگر در نظام اخلاقي قرآن، اين است كه خود را در ميان ديگران تافتهاي جدا بافته وچند سر و گردن بلندتر از آنها نپنداريم. به گونهاي زندگي كنيم كه نزد خداوند بهترين باشيم آنگونه كه اميرالمؤمنين(ع) در دعاي كميل عرض ميكند: «واجعلني من احسن عبيدك نصيباً عندك و اقربهم منزلةً منك واخصّهم زلفة لديك» ولي خودمان، امتيازي ويژه براي خود قايل نشويم كه عامل سقوط شيطان نيز اين جايگاه ويژه براي خود قايل شدن بود كه گفت: «انا خيرٌ منه»، (من بهتر از او هستم)، (اعراف، 12) و نيز تفرعن فرعون در «خود را فراتر از ديگران دانستن» نمود داشت كه قرآن ميفرمايد: «انّ فرعونَ علافي الارض»، (فرعون در زمين سركشي كرد)، (قصص، 14) در مقابل انبياي الهي در مواجهه با امتهاي خود تاكيد دارند كه ما را خيلي متفاوت با خود ندانيد، حضرت نوع عليه السلام ميفرمايد: «ولا اقول لكم عندي خزائن الله ولا اعلم الغيب ولا اقول انّي ملك ولا اقول للذين تزدري اعينكم لن يؤتيهم الله خيراً الله اعلم بما في انفسهم انّي اذاً لمن الظالمين»، (و به شما نميگويم كه خزائن الهي نزد من است، و غيب نيز نميدانم، و نميگويم كه فرشتهام و نيز نميگويم كساني كه در نظر شما خوار ميآيند خداوند خيري به آنها نخواهد داد، خدا از دل آنان آگاهتر است [اگر آنها را برانم] در اين صورت از ستمكاران خواهم بود)، (هود، 31) و پيامبراكرم(ص) نيز ميفرمايد: «انا بشرٌ مثلكم»، (من بشري همانند شما هستم)، (كهف، 110). حضرت علي(ع) در ابتداي نامه 31 نهج البلاغه صفات بشري را براي خودش و امام حسن(ع) بر ميشمارد: «من الوالد الفان، المقرّ للزمان، المدبر العُمر، المستسلم للدّهر...» در كتاب «اعمال رسولان» انجيل آمده است: خدا آدميان را از يك خون ساخت. خود بزرگ پنداري غير از انعكاس كوچكي درون و ذلّت نفساني نميباشد آنگونه كه امام صادق(ع) ميفرمايد: «ما مِن رجل تكبّر او تَجبّر الاّ لذلة تجدها في نفسه» در سوره اسري نيز ميفرمايد: «ولا تمش فيالارض مرحاً انّك لن تخرق الارض ولن تبلغ الجبال طولاً»، (و در زمين خرامان راه مرو، چرا كه تو نه هرگز زمين را تواني شكافت و نه از بلندي هرگز سربه كوهها تواني رساند)، (اسرا، 37). كمال واقعي به انسان استغنا و افتادگي خاصي ميدهد كه خود را كمتر از ديگران ميبيند نه بيشتر از آنها «درِ نيستي كوفت تا هست شد». و آخرت نيز از آن كساني است كه دنبال جاه طلبي و سركشي نباشند آنگونه كه قرآن ميفرمايد: «تلك الدّار الاخره نجعلها للّذين لايريدون علوّا في الارض و لافساداً و العاقبة للمتقين»، (اين سراي آخرت را براي كساني كه نميخواهند در روي زمين سركشي و تبهكاري كنند مقرر داشتهايم، و سرانجام نيك از آن پرهيزگاران است)، (قصص، 83). تعصّب بيدليل نسبت به عقايد و اطرافيان نيز از نتايج خود را متفاوت ديدن و فراتر از ديگران دانستن ميباشد. پسر آيت الله ميلاني(ره) ميگويد: مرحوم شيخ رجبعلي خياط پس از ملاقات با پدرم به من گفت: سعي كن پدرت برايت بت نشود.
7- تا به چيزي علم نداريد آن را نپذيريد و از آن پيروي نكنيد و سپس از برخوردار شدن از علم و ثابت شدن استدلالي حقانيت آن، از پذيرش استنكاف نورزيد:
اصلاً ديگر نظام اخلاقي قرآن، توجّه به اين امر مهم ميباشد كه تا وقتي به صورت برهاني و استدلالي به حقانيت مطلبي نرسيدهايم كوركورانه از آن تبعيت نكنيم و پس از اينكه حقانيت آن ثابت شد از قبول آن خودداري نكنيم، پيامبر اكرم (ص) ميفرمايد: «انّ من خيار امّتي قوماً يتبعون البرهان» (از بهترين امت من كساني هستند كه از برهان تبعيّت ميكنند).«گوش حق نيوش كم از زبان حقگو نيست» قرآن در موارد متعددي به ارائه برهان فرا ميخواند و ميفرمايد: «قل هاتوا برهانكم ان كنتم صادقين»، (بگو: اگر راست ميگوئيد برهانتان را بياوريد)، (بقره، 111) و خود نيز برهان است: «يا ايّها النّاس قد جاءَكم برهان من ربكم و انزلنا اليكم نور مبينا»، (اي مردم! به راستي برهاني از سوي پروردگارتان براي شما نازل شده است و براي شما نوري آشكار فرو فرستادهايم)، (نساء، 174). و نابودي و گمراهي يا زندگي و راهيابي بر مبناي بيّنه و علم ميخواهد : «ليهلك من هلك عن بيّنه و يحيي من حيّ عن بيّنه و انّ الله لسميع العليم»، (تا سرانجام هر كس كه نابود [و گمراه] ميگردد ديده و دانسته باشد و هركس زنده [و راهياب] ميشود ديده و دانسته باشد و [بدانيد كه] خداوند شنواي داناست)، (انفال، 42) و فرعون و قومش را براي اينكه با وجود باور به حقانيت موسي (ع) قبول نميكردند مورد نكوهش قرار ميدهد: «وجحدوا بها و استيقنتها انفسُهم ظلما و علوّاً فانظر كيف كان عاقبة المفسدين»، (و آنها را از درِ ستم و سركشي انكار كردند، حال آنكه دلهايشان آنها را باور داشت، بنگر كه سرانجام اهل فساد چگونه بود)، (نمل، 14). «علّامه محمدتقي شوشتري» در مصاحبه با مجلّه كيهان فرهنگي ميگويد: «كمترين چيزي كه انسان كافر ميشود اين است كه مطلبي را بفهمد حقّ است امّا قبول نكند». قرآن در سوره فرقان در توصيف «عبادالرحمن» ميفرمايد: آنها كساني هستند كه : «... اذا ذُكّروا بآيات ربّهم يخرّوا عليها صُمّاً و عميانا»، (... وقتي آيات پروردگارشان را فرايادشان دهند، هنگام شنيدن آن ناشنواوار و نابيناوار برخورد نكنند)، (فرقان، 73). در سوره كهف وقتي حكايت مصاحبت حضرت موسي (ع) و آن بنده برخوردار از علم لدُنّي را مطرح مي كند ميفرمايد: آن شخص [احتمالاً خضر] از موسي (ع) تعهد ميگيرد كه در مقابل كارهاي وي سؤال و اشكال مطرح نكند ولي موسي (ع) هر بار كاري به ظاهر توجيه ناپذير از وي ميبيند علتش را ميپرسد كه چرا اين كار را انجام دادي؟ [وقتي كشتي را سوراخ ميكند يا جواني را به قتل ميرساند يا ديواري را كه ميخواست فرو بريزد بنا ميكند و برپا ميدارد] شهيد مطهري ميگويد: اگر اين مصاحبت همچنان ادامه پيدا ميكرد باز هم حضرت موسي (ع) هر كار توجيهناپذيري را از خضر ميديد سوال ميكرد، چرا كه قرار نيست كاري بدون دليل پذيرفته شود. و عناد و لجاجت پس از رسيدن به حقيقت نيز مغاير با اخلاق قرآني ميباشد.
در قرآن، شيطان كه به عنوان مصداق بارز كفر ورزيدن مطرح شده است: «اَبي واستكبر و كانَ من الكافرين»، (بقره، 34) هم به مبدأ اعتقاد داشت و هم به معاد ولي چون حقيقت را قبول نداشت در زمره كافران آمده است علي (ع) ميفرمايد: «اللجاج بذر الشّر»، (لجاجت، بذر شرارت ميباشد).
8- توجّه به اين نكته كه ما در زندگي تنها هستيم:
اصل ديگر نظام اخلاقي قرآن اين ميباشد كه ما در زندگي تنها هستيم. تنها به دنيا ميآئيم، تنها زندگي ميكنيم و نهايتاً تنها ميميريم و تنها برانگيخته ميشويم و اگر ديگران اطراف ما جمع ميشوند نبايد اين شائبه ايجاد شود كه تنها نيستيم يا تنهايي ما را كم رنگ جلوه دهد. قرآن ميفرمايد: «و لقد جئتمونا فرادي كما خلقناكم اوّلَ مرّه و تركتم ما خوّلنا وراءَ ظهوركم و ما نري معكم شفعاءكم الذين زعمتم انهم فيكم شركاؤ لقد تقطع بينكم و ضلّ عنكم ما كنتم تزعمون»، (و به نزد ما يكّه و تنها آمدهايد، همان گونه كه نخستين بار نيز شما را آفريده بوديم، و آنچه از ناز و نعمت به شما بخشيده بوديم در پس پشت خود رها كردهايد و شفيعانتان را كه گمان ميكرديد با [خدا در عبادت] شما شريك هستند، همراه شما نميبينيم، پيوند بين شما گسسته شد و آنچه [ شريك و شفيع] ميانگاشتيد، بر باد رفت)، (انعام، 94). ممكن است چند برادر و خواهر به صورت همزاد و دوغلو به دنيا بيايند يا چند نفر در يك مكان با هم از دنيا بروند ولي در هر حال تنها به دنيا ميآيند و تنها دنيا را ترك ميكنند و در اين دنيا نيز تنها زندگي ميكنند. سهراب سپهري ميگويد: «آدم اينجا تنهاست/ و در اين تنهايي/ سايه ناروني در ابديت پيداست» و باز ميگويد: «بيا تا برايت بگويم/ چه اندازه تنهايي من بزرگ است» نتيجه اينكه: ما به اين دنيا تنها ميآئيم، تنها زندگي ميكنيم و تنها ميميريم و ازدحام و جمع آمدن اطرافيان نبايد ما را از اين مهم غافل نمايد. باز قرآن در حالات حسابرسي ميفرمايد: «اقراء كتابك كفي بنفسك اليوم عليك حسيبا»، (نامه اعمالت را بخوان، كافي است كه امروز خودت حسابرس خويش باشي). «من اهتدي فانّما يهتدي لنفسه و من ضلّ فانّما يضلّ عليها و لا تزر وازرةٌ وزر اُخري»، (هر كس كه رهياب شد، همانا به سود خويش رهياب شده است، و هر كس بيراه رود، همانا به زيان خويش بيراه رفته است؛ و هيچ بردارندهاي بار گناه ديگري را بر نميدارد)، (اسراء، 14 و 15).
توجه به تنهائي، تصور و اقوال ديگران را نسبت به خود كم اهميت جلوه ميدهد و براي خوشايند ديگران و اينكه چه بگويند، چه ميگويند و نظاير اينها آنگونه اهميت قايل نميشويم كه از حريم اخلاق خارج شويم و به تعبير «يا كوب بومه» از خود ربوده شويم.
9- خدا را ناظر بر خود بدانيم:
اصل ديگر نظام اخلاقي قرآن، توجه به اين نكته است كه خداوند همواره در همه جا بر ما ناظر است قرآن در سوره علق ميفرمايد: «الم يعلم بانّ الله يري»، (آيا نميداند كه همانا خداوند همه چيز را ميبيند)، (علق، 14) وقتي از علّامه طباطبائي توصيه و نصيحتي ميخواستند آيه فوق را تلاوت مي فرمود. توجه به اين مطلب مانع ارتكاب به گناه ميشود. در سوره توبه نيز ميفرمايد: «و قل اعملوا فسيري الله اعمالكم و رسوله والمومنون ...» ، (و بگو هرگونه كه ميخواهيد و ميتوانيد عمل كنيد، كه به زودي خداوند و پيامبرش و مؤمنان كار شما را مينگرند ...)، (توبه، 105). پيامبر اكرم (ص) در مواعظش خطاب به ابوذر ميفرمايد« «آنگونه بندگي كن كه گويا خدا را ميبيني، پس اگر تو او را نميبيني پس بدان كه او تو را ميبيند)، (بحارالانوار، ج 77)
گيرم كه تو از شر گنه درگذري * زآن شرم كه ديدي كه چه كردم چه كنم؟
10- مرگ انديشي:
اصل ديگر نظام اخلاقي قرآن، مرگ انديشي ميباشد كه از اهداف مهم ارسال رسل بوده و از صفات انبياء نيز آخرت انديشي ميباشد. «انّا اخلصناهم بخالصة ذكري الدّار»، (ما آنان را به خصلتي ويژه ساختيم كه آخرت انديشي بود)، (سوره ص، آيه 46) و از آموزههاي راهبردي انبياء نيز يادآوري مرگ ميباشد.
طوطي نقل و شكر بوديم ما * مرغ مرگ انديش گشتيم از شما
مثنوي معنوي، دفتر سوم، بيت : 2951
ياد مرگ اگر به گونهاي تعالي بخش توأم باشد آثار و نتايج ارزشمندي را به همراه خواهد داشت كه از جمله آنها مي توان به موارد ذيل اشاره كرد:
الف- آرامش باطني و دروني:
از نتايج مرگ انديشي آرامش خاطر ميباشد چرا كه ياد مرگ، يادآور به اتمام رسيدن فرصت حيات دنيوي و تمام شدن مكاره و ناملايمات اين جهان خواهد بود و كسي كه به تعبير اميرالمؤمنين (ع) با مرگ «مأنوس» باشد فراز و نشيب زندگي، پيشي گرفتن ديگران از او در اعتباريات و تعينات و نيز ناملايمات زندگي او را چندان آزرده نخواهد ساخت چرا كه ميداند فرجام كار همه انسانها مرگ است.
به هست و نيست مرنجان ضمير و خوش ميباش * كه نيستي است سرانجام هر كمال كه هست
خـــواجـه بـر ابـــريشم و مـــا بـــر گـليـم * عــــاقـبـت اي دل، هـمه مـــا در گـليـم
ب- محبت و شفقت بيقيد و شرط به همنوعان:
مرگ انديشي موجب مي شود توجّه انسان به محدود بودن حيات دنيوي و به تبع آن مصاحبتها و مجالستها و حضور در كنار يكديگر معطوف شود و بنا را بر محبت و مهرورزي بگذارد. براي چنين كسي عقدهگشايي و كينهجوئي امري كودكانه به نظر خواهد آمد، استادي ميگفت: اگر ميخواهيد محبتتان به ديگران نامحدود شود بدانيد كه اين زندگي محدود است و نيز گفتهاند: محبت كنيد شايد فردايي نباشد. نتيجه اينكه: ياد مرگ موجب ميشود آدمي به همه انسانها مهرورزي و محبت داشته باشد و از طمعورزي و درندهخويي دوري گزيند.
ج- مانع طغيان آدمي ميشود:
با توجّه به اينكه طبيعت انسان طاغي ميباشد آنگونه كه قرآن ميفرمايد: «انّ الانسان ليطغي. ان رآه استغني» (بيگمان انسان سر به طغيان برآرد. از اينكه خود را بينياز [و توانگر] ببيند)، (علق، 6-7) ياد مرگ مانع طغيان آدمي ميشود و ضعف و عجز او را يادآور ميشود چرا كه انسان هر اندازه مقتدر باشد در مواجهه با مرگ، ناتوان است و مرگ او را از پاي در خواهد انداخت.
اي پادشاه وقت! چو وقتت فرا رسد * تـو نـيز بـا گـداي مـحـلّـه بـرابـري
خانم پروين اعتصامي در ابياتي كه براي سنگ مزارش سروده است ميگويد:
اينـكه خـاك سيـهش بـاليـن است * اخــتـر چــرخ ادب پـرويـن اسـت
گـرچه جـز تلخي از ايـام نـديـد * هـر چه بـاشد سخنش شـيرين اسـت
صـاحـب آن همـه گفتـار امـروز * سـائـل فـاتـحـه و يــاسـيـن اسـت
خـاك بر ديده بـسي جانفرساست *” سنـگ بـر سينه بـسي سنگين اسـت
حضرت علي (ع) خطاب به فرزند گرامياش امام حسن (ع) ميفرمايد: «يا بنّي احي قلبك بالموعظه و ذِلّلهُ بذكر الموت»، (اي فرزندم! دلت را با ياد موعظه زنده بدار و با ياد مرگ رام كن و از سركشي بازدار)، (نهج البلاغه، نامه 31).
د- مانع غفلت و موجب اشتباه و بيداري ميشود:
ياد مرگ مانع غفلت انسان ميشود و موجب ميگردد كه از اين فرصت محدود زندگي دنيوي منتهاي استفاده را داشته باشد و عمر عزيز را به بطالت و بيهودگي سپري نكند. چرا كه بازيافتي برايش در پي نيست و به هيچ روي قابل اعاده نميباشد.
قدر وقت ار نشناسد دل و كاري نكند * بس خجالت كه از اين حاصل اوقات بريم
حافظ
هـ- تنهايي انسان را يادآور ميشود:
از ديگر فوايد مرگ انديشي، يادآوري تنهايي انسان ميباشد كه در فرازهاي پيشين به آن اشاره شد و مرگ از بارزترين موارد اثبات و ظاهر ساختن تنهايي انسان ميباشد. قرآن ميفرمايد: «و نرثُه ما يقول و يا تينا فردا»، (و مدعياتش را ميراث ميبريم و به نزد ما يكّه و تنها خواهد آمد)، (مريم، 80).
بعضي از علماي اخلاق، مرگ انديشي را در تهذيب نفس و زيست اخلاقي چنان مهم و مؤثر ميدانستند كه ميگفتند: ما فقط يك موعظه و توصيه داريم و آن هم ياد مرگ ميباشد. مرگي كه هيچ استثنايي برايش نيست و از وقايع قطعي زندگي هر انسان و موجود زنده ميباشد: «اينما تكونوا يدرككم الموت و لو كنتم في بروج مشيده»، (هر جا كه باشيد- ولو در دژهاي استوار سر به فلك كشيده- مرگ شما را فرا خواهد گرفت)، (نساء، 78) ولي بايد توجّه داشت كه مرگ امري وجودي است نه عدمي، و در بينش وحياني، «مرگ» از «مخلوقات» خداوند محسوب ميشود: «الّذي خلق الموت و الحياة ليبلوكم ايّكم احسن عملاً و هو العزيز الغفور»، (كسي كه مرگ و زندگي را آفريد تا شما را بيازمايد كه كداميك نيكو كردارتريد، و او پيروزمند آمرزگار است)، (ملك، 2)
الحمدلله رب العالمين