رآى دادن در جامعه اى كه انسان در آن زندگى مى كند، يك مسووليتى اجتماعيست؛ بر خلاف تصورِ عمومیِ ما از «انتخابات»، این فرآیند فقط به معنیِ «رای دادن» نیست، بلکه فراهم آوردنِ شرایطی است که طیِ آن رای دادن، به عنوانِ یک ابزارِ انتخاباتی، در فرآیندی دموکراتیک به ایجادِ تاثیر/ تغییری دموکراتیک در امور بیانجامد. به عبارتِ دیگر، انتخابات مکانیسمی دموکراتیک است که رای دادن تنها «ابزارِ» آن است و نه «کلیتِ» آن؛ و این مکانیسم البته شرایطی دارد که بدونِ وجودِ آنها رای دادنِ تنها تحتِ عنوانِ «شرکت در انتخابات» بیمعنی است. مهمترینِ این شرایط در مقطعِ عامْ ایجادِ آگاهیِ عمومیِ در بابِ مسائلِ سیاسی، وجودِ آزادی بیان، آزادی رسانهها و مطبوعات، رواداری، و آزادی مشارکتِ روزمرهی مردمی در امور سیاسی؛ و در مقطعِ خاصْ ایجادِ فضای باز برای حضورِ کاندیداهای واقعیِ مردم در صحنه و برگزاری انتخاباتِ سالم میباشد. بدین ترتیب، ما نباید انتخابات رو عملا به «رای دادنِ» صِرف تقلیل دهیم، و نامِ آن را «انتخابات» بزاریم و به همه هم القاء کنیم که این معنیِ انتخابات است. در چنین وضعیتی، «انتخابات» در بهترین حالت تغییرِ چندانی در اوضاع ایجاد نمیکند، و در حالتِ معمولی اوضاع را بدتر میکند. حال آنکه انتخابات در عمل فرآیندی به منظورِ ایجادِ امتداد در فرآیندِ «تغییر» است، و نه برای نگاه داشتنِ «وضعیتِ موجود». به طورِ دقیقتر، انتخاباتِ واقعی امکانِ «چرخشِ قدرت» را فراهم میآورد.
همه ما در زندگی ممکن است با شرایطی مواجه شده باشیم که مجبور باشیم بین دو گزینه بد و بدتر یکی را انتخاب کنیم، بر مبنای معیار فایده گرایی در اخلاق (که بنیانگذار آن استوارت میل فیلسوف انگلیسی است) که امروزه به نظر می آید برای غالب مردم به عنوان یک اصل مسلم فرض شده، عمل اخلاقی عملی است که فایده و منفعت بیشتری خواهد داشت، لذا اگر از فردی بپرسند که اگر بین بد و بدتر مجبور به انتخاب باشی کدام را انتخاب می کنی بی درنگ پاسخ خواهد داد گزینه بد را که ضرر کمتری دارد را انتخاب می کنم. اصل دکترین انتخاب بد و بدتر ناظر بر فرایندی است که در آن گروه یا احادی از ملت در انتخاب گزینه های پیش رو ناگزیر از انتخاب بین دو شر هستند، کسانی که باور عامه بر این است که انتخاب یک بر دیگری بر تغییر وضعیت موجود بسوی وضع مطلوب اثر چندانی ندارد بجز اینکه وضعیت کنونی وخیم تر نمی گردد. این رویکرد، الگوی انتخاب عقلانی است که مبتنی بر یک پراگماتیزم یا مصلحت گرایی، اصلاح گری بجای انقلابی گری، باور به تغییرات مسالمت آمیز و آرام و در نهایت محافظه کاری عملگرایانه است.
هانا آرنت در تشریح دکترین "انتخاب بین بد و بدتر" می نویسد اگر با دو شرّ روبرو شوید، وظیفۀ آن است که آن را که کمتر بد است انتخاب کنید، حال آنکه اگر اصلاً از انتخاب کردن سرباز زنید نشانۀ عدم احساس مسئولیت شماست. آنان که مخالف مغالطۀ اخلاقی در این استدلال هستند، معمولا به تنزه طلبی اخلاقی متهم میشوند که به معنی بیگانگی از واقعیات سیاسی است. آنان را متهم می کنند به اینکه نمیخواهند دستهایشان آلوده شود؛ و باید پذیرفت که عدم انتخاب بین بد و بدتر بیش از اینکه فلسفۀ سیاسی یا اخلاقی باشد، تفکری آیینی است که بی هیچ ابهامی هر مصالحهای با "بد" در مقابل "بدتر" را رد کرده است. «از لحاظ سیاسی ضعف این استدلال همواره این بوده، کسانی که بد را در مقابل بدتر انتخاب میکنند به سرعت تمام فراموش میکنند که بد را انتخاب کرده اند. چون بدی رایش سوم سرانجام چنان ابعادی هیولایی یافت که هرقدر هم تخیل قوی میداشتیم نمیشد آن را «کمتر بد» نامید، قاعدتاً باتجربۀ جنگ جهانی دوم، میبایست پایههای این استدلال برای همیشه فرومیریخت، اما شگفتا که چنین نشد»
از این منظر، کناره گرفتگان از مسائل اجتماعی در نظام سیاسی کسانیاند که با فرار از قلمرو «مسئولیت»، از حمایت از نظام، آن جا که چنین حمایتی تحت نام اطاعت مطالبه میشود، امتناع کرده اند. به راحتی میتوان تصور کرد که اگر بسیاری از مردم «غیرمسئولانه» عمل کنند و حاضر به حمایت نباشند، حتی بی آنکه مقاومت فعالانه یا شورش کنند، چه بر سر این نوع حکومتها خواهد آمد. آن گاه خواهیم دید که این چه سلاح موثری میتواند باشد. در واقع این یکی از انواع اقدامها و مقاومتهای غیرخشونت آمیز است که در قرن ما دارد کشف میشود؛ برای مثال قدرتی که بالقوه در نافرمانی مدنی وجود دارد. پرسش از کسانی که مشارکت کردند و مطیع بودند، هرگز نباید این باشد که: «چرا اطاعت کردید؟» بلکه باید پرسید: «چرا حمایت کردید؟» این تغییر عبارت برای کسانی که تاثیر اعجابانگیز و قدرتمند «واژههای» ساده را بر ذهن انسانها، که پیش از هر چیز حیوان ناطق اند میشناسند، خالی از ارزش معنایی نیست. اگر میشد این واژۀ مضر «اطاعت» را از واژگان اندیشۀ اخلاقی و سیاسی خود حذف کنیم، خیلی چیزها به دست میآوردیم. اگر خوب به این موضوعات بیندیشیم، شاید بخشی از اعتماد به نفس و حتی غرور خود را بازیابیم، یعنی چیزی را که در زمانهای قدیم عزت نفس یا شرف انسان نامیده میشد: شاید نه عزت نفس و شرف نوع بشر که مقام انسان بودن را.
فاتحان به زمین می افتند
اما بر زمین نمی مانند
و در امتداد صعود بلند خویش جان سخت و پرتوان؛ معنای ناخوش سقوط را منکوب می کنند.