تابناک گزارش می دهد

زنانی که درد‌ها و رنج هایشان را می‌خندند

گروه استان ها - این روزها زنان و دخترانی صبح زود ابتدای جاده کاکان در شهرستان بویراحمد منتظر رسیدن سرویس خودرویی برای چیدن میوه های باغات سیب ساعت ها انتظار می کشند .
کد خبر: ۱۱۸۸۶۳۰
تاریخ انتشار: ۲۰ آبان ۱۴۰۳ - ۱۲:۲۵ 10 November 2024

زنانی که درد‌ها و رنج هایشان را می‌خندند

به گزارش خبرنگار تابناک از کهگیلویه و بویراحمد ، این روز‌ها وضعیت نامطلوب کارگران فصلی که در باغات سیب منطقه کاکان شهرستان بویراحمد بسیار به چشم می‌آید. این کارگران فصلی که عمدتا زنان و دختران با وضعیت نچندان مناسب مالی هستند هر روز صبح زود در ورودی جاده کاکان منتظر رسیدن سرویس‌های خودرویی برای عزیمت به محل کار هستند.
سید سعید مهریان، فعال رسانه‌ای با حضور در میان این کارگران فصلی به گفتگو با آن‌ها نشسته و حاصل این گفتگو را طی گزارشی برای انتشار در تابناک به رشته تحریر درآورده است.
مهریان نوشت: سیب نقره‌ای اشک بر شاخه‌های ترد احساسش در پاییز باغ جانش به بار نشسته و مژه هایش در سیبستان پربارترین است. مثل پروین اعتصامی که دردهایش را با زبان شعردر قالب تمثیلات و برخی مواقع اززبان حبوبات بیان می‌کرد، درد‌ها و غم هایش را با سیب‌های زرد تقسیم می‌کند. او اگرچه ستاره آسمان ادبیات نیست ولی ستاره زمین و زندگی است. پروین یک ستاره نیست بلکه در منظومه درد و رنج یک ستاره دنباله دار است و به نام‌های مختلفی شناخته می‌شود. صدیقه، سیده راضیه، سحر، سیده زهرا، صولت، پروانه و نازی.

پروین برای این که سیب‌های سرخ لبخند را در جعبه خوش قلبی و خوش رویی وصداقتمندی اش بچیند و سیب‌ها را برای بازار شیراز و اهواز و بوشهر و چه می‌دانم کجا سُرت کند، صبح زود باید از خواب بیدار شود،  سفره دستانش را پر از مائده جان کند و نماز صبحش را بخواند.  سپس صبحانه و ناهار را برای پسرکان دوقولوی تپلش و شوهر بیمارش که سرطان دارد، آماده  می‌کند و از خانه بیرون می‌آید. سگ‌ها و گاهی معتادان زباله گرد درکوچه‌ها می‌لولند، او بدون ترس روی یک کاناپه کهنه قهوه‌ای رنگ که جلوی یک سوپر مارکت و در نزدیک خانه اش به حال خود رها شده است، می‌نشیند تا راننده از راه برسد.

پروین زنی سبزه رو ست. چشمانش بادامی و شبیه کره‌ای ها، چینی‌ها و ژاپنی‌ها ست. اورنج هایش را در تابوت سینه اش دفن کرده است و شوخی هایش فاتحه‌ای است که مدام براین گور می‌خواند. پروین در کشمکش بازندگی است و پرونده‌ای در دادگاه خانواده گشوده تا پرونده زندگی مشترکش را با کمک وکیلش ببندد. چون شریک زندگی اش شرریک زندگی شده است.

بسیار شوخ طبع وخنده روست. سلام و خداحافظی اش را همیشه با شوخی و خنده گره می‌زند و نارنجک شوخی و خنده را پشت سرهم در ماشین، در سوله، کنار جاده منفجر می‌کند. البته یک عدد قرص گندی هم در جیبش برای روز مبادا که توشه آخرتش کند نگه داشته است. این سلاحی است که با آن خانواده اش را خلع سلاح کرده تا به او فشار نیاورند به زندگی مشترک جهنمی اش برگردد.

پروین با لباس محلی به سرکار می‌رود. او عشق دوم یک مرد است. چهل ساله است ولی آنچان پیر و شکسته است که مثل مادرنوح به نظر می‌رسد. خواهرانش (پرویکنانش) در محل کار، همه همین گونه اند؛ جسم و جانشان پیر است. پروین در باغات سیب کاکان به صورت روز مزد مشغول به کار است. گاهی هم برای کارگری درمزارع به اقیلد می‌رود.

پروین ۱۷ ساله است از قلعه دختر می‌آید. فاصله زیاد دبیرستان با خانه شان که حدود ده کیلومتر است، باعث شده ترک تحصیل کند. او از اول مهر ماه امسال به یاسوج آمده و درخانه خواهرش زندگی می‌کند تا خود را از رنج بدون گنج درس خواندن و ماراتن جانکاه پیاده روی از خانه تا مدرسه برهاند. او مثل دونده‌های دوی استقامت لاغر و استخوانی است.

دخترقلعه دختر هنگام کار حوصله اش زیاد سر می‌رود. ۸ روز کار ۸۰ روز به او فشار آورده است. برای این که حوصله اش کمتر سر برود گاهی کودک می‌شود و ادا و اطوار در می‌آورد، کارفرما که یک سرهنگ است، هرچند روحیه فرهنگی  دارد ولی برای این که پادگان سوله بی نظم نشود او را اخراج می‌کند.

پروین که کشک زیاد دوست دارد و همیشه با یک دانه کشک نیمه خشکِ چوکلیک سرگرم است، به خاطر عزت نفسش وانمود می‌کند متحاج نیست و فقط برای سرگرمی کار می‌کند. اگرچه مشکلات مالی اش به اندازه خواهرانش (پروینکان) نیست و یک خانه دو طبقه دارد ولی بارگران زندگی را به جای شوهر بیمارش به دوش می‌کشد.

پروین ۱۵ سال است که شوهرش فوت کرده و ۱۵۰ سال است که تابستان‌ها در شالیزارها، مزارع صیفی و پاییز در باغ‌های سیب و سوله‌ها به عنوان کارگر بسته بندی سیب کار می‌کند. او فقط  روز‌هایی که باران و برف می‌بارد در خانه می‌نشیند و منتظر می‌ماند تا ابر‌ها کنار برود و آفتابی شود. او برای این که دختر بزرگش را به خانه بخت بفرستد چه بدبختی‌هایی که نکشیده است. پروین مرد زندگی است. باغ داران و دلالان سیب او را بیش از همه پروینکان می‌شناسند. او مارکوپلوی جغرافیای درد است.

پروین که بقچه لبانش پر از نعناع و ریحان و تَرخون حرف است، از راه نرسیده سفره دلش را می‌گشاید و در همان دیدار اول تمام قصه زندگی اش را از سیر تا پیاز برایت تعریف می‌کند. در خلال صحبت هایش مشخص می‌شود که یک بار تا لب پرتگاه مرگبار طلاق رفته و با وساطت بزرگان و ریش سفیدان فامیل و نسخه شفابخشی که ملای ده با اسپند و زاج و چه می‌دانم چه برایش تجویز کرده، به زندگی مشترک بازگشته است. پروین آن قدر درد دارد که هیچ مسکنی تسکین دهنده دردهایش نیست. ۶ ماه است دچار اختلالات حاد خواب شده و قوی‌ترین قرص‌های خواب آور مثل دوکسپین حتی یک لحظه خواب را با چشمانش آشتی نمی‌دهد. او بسیار خوش رو و خوش خنده است ودردهایش را می‌خندد.
 یک روز ناچارست ساعت ۵ صبح و روز دیگر مجبور است ساعت ۴ صبح برای رفتن سرکار آماده شود. راننده که سیب چینان را به کاکان می‌برد داماد  سرکارگر و معلم است. او برای این که بتواند به موقع به محل تدریسش در لووا در انتهای بویراحمد برسد، باید نیمه شب کارگران سیب چین را سوار کند و به مقصد برساند. ۴ تا ۵ نفر در صندلی عقب و دو نفر جلو می‌نشینند. پروین تپل است. زوج مسنی جلو می‌نشییند. جای پروین در صندلی عقب پراید نیست. اصرار دارد پیش پیرزن بنشیند. پیرمرد حاضر نیست عشقش را یک لحظه رها کند. بین پروین و پیرمرد جر وبحث پیش می‌آید. لاستیک عقب ماشین می‌ترکد و ماشین از کنترل راننده خارج می‌شود. صدای جیغ پروینکان بلند می‌شود. ماشین مثل آدم مستی که تلو تلو می‌خورد، چندبار به پرتگاه‌های دو سمت جاده اقلید که غیر استاندارد است، نزدیک می‌شود و برمی گردد. نهایتا ماجرا ختم به خیر می‌شود و راننده موفق می‌شود، پراید را بدون حادثه کنترل کند.

واما در کنار خطرات جاده غیر استاندارد و دارای نقاط حادثه خیز زیاد و خودرو‌های سواری ضد استاندارد وطنی که بعضا به اندازه یک مینی بوس ون کارگر سوار می‌کنند، شرایط کار نامناسب در هوای سرد کاکان، دشتروم و سی سخت و سوله‌هایی که اغلب وسایل گرمایشی ندارند و میز‌های کار غیر استاندارد، عدم وجود سرویس‌های بهداشتی در محل کار اغلب کارگران باغات، ده‌ها مشکل دیگر گریبانگیر کارگران فصلی سیب چین است. آنها روزی ۵۰۰ هزار تومان دستمزد می‌گیرند که ۸۰ هزارتومان آن بابت کرایه ماشین و ۲۰ هزار تومان نیز بابت حق الزحمه سرکارگران از آنها کم می‌شود. کارگران حق ندارند به مبلغ کم دستمزدشان اعتراض کنند و اصلا مجالی برای اعتراض هم ندارند چرا که دستمزدشان در پایان کار به وسیله کارفرمایان تعیین می‌شود. از ساعت ۷ صبح تا ساعت ۱۷ در باغ‌ها و سوله‌ها کار می‌کنند. ظهر از ۲۵ دقیقه تا یک ساعت برای ناهار و استراحت وقت دارند. با این وجود زنان کارگراز این وضعیت راضی اند چرا که در کنار هم شاد و خوشحالند و درد‌ها و رنج هایشان را هنگام کار و در کنار هم فراموش می‌کنند و بیگاری را بهتر از بیکاری می‌دانند.

اشتراک گذاری
نظر شما
Chaptcha
حروفي را كه در تصوير مي‌بينيد عينا در فيلد مقابلش وارد كنيد
آخرین اخبار